لقمان حاجی زاده
لقمان حاجی زاده
خواندن ۸ دقیقه·۱ سال پیش

صحبت خیالی با الله

الله: باز میخوای به من حرف نسبت بدی؟

لقمان: بیچاره شدم سرور و مولای من میگن برگرد نمیدانم چه کنم...

الله: کاش بشنوی به تو چه میگویم...

لقمان: چه کنم تا دوباره حرف هایت را بشنوم سرور و مولای من ای زیباترین ای قربانت برم هر لحظه...

الله: هرچقدر میخواهی ادامه بده من هستم لقمان همون پس چی ای بابا...

لقمان: خودم بگم از آنچه تو حتما به من میگویی میترسم چیزی بگویم مخالف حرف تو باشد...

الله: بترس ... همین...

لقمان:  پروردگارا همه هستی من تو پروردگار علی و فاطمه هستی تو پروردگار ابوالفضل و حسین و زینب هستی کمی رانت هایی که به آنها دادی به منم بده یا من یعطی من ساله

الله: قرار است بدهم اما اگر میخواهی الان چیزی به تو بدهم پاشو بایست

لرزه ی علی بر سر من

لقمان: میشود کمی از خودت بگویی دلم برایت تنگ شده است

الله: باشد چشم هایت را ببند...همین

لقمان: پروردگارا محسن فاطمه هستم لقمانت را بمیران تا ته و زندگی خودت را جایگزین میکنی خواهش میکنم التماست میکنم

الله: برگرد پیش من و امیدوار باش به لطف من و حرف شیطان مشنو

لقمان: دوست دارم شدید دوستت داشته باشم و به خاطرش مالامال از حس و حال باشم

الله: دوستت دارم برایت از چیزهایی مایه گذاشتم که اگر بدانی چه کرده ام میمیری

لقمان: ای کاش از سمت تو یک مرگکی چیزی نصیبم شود شهادتی چیزی دنبال شهید تو شدنم

الله: پس چرا شهید نمیشوی بنده من...

لقمان: میشود چگونه شهیدانه زیستن را از اینجا به من یاد بدی خواهش و التماست میکنم معبود من

الله: سنت من ایجاب کرده که از اینجا در محدوده خاصی با تو صحبت کنم

لقمان: واقعا خودت هستی رب من؟

الله: شاید خودمم چه میدانی مگر تو هستی که این را مینویسی

لقمان:کاش حکمتی بزرگ میگفتی و شیدای عالمم میکردی

الله: چرا از من نمیترسی و خجالت نمیکشی چه چیز تو را به پروردگار کریمت غره کرد ای انسان

لقمان: پروردگارا عذر میخواهم بسیار بسیار عذر میخواهم کاش زشتی من پیش تو در حد سوسکی که رویم میلولد خودنمایی میکرد و فوبیای تو را داشتم

الله: میخواهی این حرف ها را بگذاری ویرگول؟ مگر ندای علی نگفت تو داری حرف به الله نسبت میدهی

لقمان: اگر به تو نمیرسم همینجا با تو عشق بازی میکنم با هزار پوزش و معذرت ارباب من...

الله: خب نگفتی چرا این حرفها را پخش میکنی...

لقمان: میخواهم شهرک حصاردار را بسازم شاید آن رویا راهنما بود...

الله: برگرد و هرطور میخواهی رشته کلام را در دست بگیر یادت هست که گفتم اگر بخواهی مرا تحقیر کنی خودت را تحقیر کرده ای؟

لقمان: بله سید و مولای من کاش نیرویی قرار دهی که اگر من خلاف بگویم آتش به قلبم بزنی و بفهمم این حرف حرف تو نیست همانطور که حین نوشتن زوپ آنجا که ارزش بالایت را رعایت نکردم قلبم حسابی لرزید...

الله: دعایت برای آن موقع مستجاب شد ولی این طریقت را تضمین نیست حرف من یکجایی عقل و جهل توست آنچه عقل ندارد جهل است و آنچه جهل دارد اینست که میتواند جهل مرکبی بشود و بپذیرد این کلام خداست در حالی که عقل فقط گیر کرده است... مسلما کلام من کلام عقل ناقص توست بپذیر و از من باش...

لقمان: من هم قول میدهم تمام این گفتگوهایمان تحریری به دست خودم است به کسی نگویم واقعا الله با من حرف زد الا آن موقع که قلبم ضربه میخورد و حرف میزدی چرا به آن دوران طلایی برنگردیم سرور و مولای من

الله: خب چرا مینویسی الله بنویس عقل ناقصم

لقمان: حال نمیدهد تو را میخواهم... حدیث معراجت را چند بار خواندم کاش میشد حرف شیطان گوش نمیدادم و اهل شنیدن کلام تو بودم

الله: مگر با ضمیر باطنی ات حرف مرا نمیشنوی؟

لقمان: چرا ولی مطمئن نیستم تو باشی وقتی غیرارادی شد آنوقت تسلیم تر خواهم بود هدف اصلی من از ایجاد شهرک حصاردار اینست که باز بیایی و با من صحبت کنی خیلی خوش میگذشت... پیامبر ببخشید وقتی سرزنشم میکردی قدرش را نمیدانستم و گفتم میخواهم بروم راستش الان دنبال یک سرزنش و تهدید و عصبانیت توام آخر وقتی عشق تو را بزند شیرینی خاصی دارد چیزی که آن لحظه نمیفهمیدم

الله: دوست داری خودم با تو حرف بزنم...؟

لقمان: آری آری خدای من بیا و محفل این بینوا را گرم کن اگر شده به نکوهشی یا ستایشی دلم هواتو کرده

الله: نکند میخواهی چیزی بنویسی که با آن معروف شوی و طرفدار جمع کنی و مردم که عیال من هستند را سرکیسه کنی؟

لقمان: خب تو میگویی پول نگیرم؟ معروف کردن من که کار توست اگر معروف کردی کار تو بوده اگر خودت بعد این سخنان آمدی چه بهتر ... اصلا مردم چرا باید این حرفها را بخوانند خودشان بروند با تو صحبت کنند دیگر... اگر بگویی پول نگیر نمیگیرم التماس میکنم شماتتم نکنی اربابم من برای آرمانم احتیاج اقتصادی دارم... همینکه آرمانم میطلبد خود را معروف کنم... اگرچه چشمم آب نمیخورد ولی امید دارم از طریق اینکار به ثروت و شهرت برسم و همه اش را پای تو بریزم... یک هدف دیگرم نیز ترور شیاطین است چون علی با من عهد گرفت که همه شیاطین را بکشم... چیزی که من میفهمم حرکت تروریستی علیه شیاطین لازم است خیلی اذیتم کرد میشی که همه خوبان بودند را کشت و من لازم است به حکم آن قتلش او را از بام فلک دار بزنم سرش را ببرم و دیگر خونش حلال است... امام زمان پرسید حکم شیطان چیست منم حکم میدهم شیطان را بکشیم و هراس بر دلش بیافکنیم که دیگر جرات خطا نکند...

الله: در عالمم از حرف تو خنده ملیحی کشیدم ... با اینکه کوچکی حرف جسورانه میزنی خوشم آمد با دشمن من دشمنی میکنی...

لقمان: من هم از تو عذر میخواهم تلاش کردم شیطانم را به عصمت برسانم که ازش حاجت بگیرم... کاش در معصومین را دوباره بزنم و حاجتم را بگیرم و همچون ابالفضل حسین برای امام زمان سربازی کنم چه بسا سبقتی بگیریم کرم تو را حدی نیست اربابم...

الله: فقط یادت باشد علی گفت تو هیچوقت به من نمیرسی

لقمان: پروردگارا چرا غیر ارادی بلند با من حرف نمیزنی چیز خفنی نمیگویی اینجا بنویسم و حض کنم...

الله: (آن حرف را زد)

لقمان: یا ابالفضل! من که مال این حرفها نیستم...

الله: چرا تو بنده خود منی

لقمان: چرا دوست دارم کتکم بزنی علی نصفم کند ولی آن موقع که محمد مرا سرزنش میکرد گستاخی و عدم تمایل نشان دادم وای بر من... براستی نفس گاه خوب مرا لگدمال میکند از تو خواهش و التماس میکنم حسابش را برسی ارباب...

الله: چطور؟

لقمان: راستش را بخواهی خودمم نمیدانم ولی اگر دهنم را به خوبی سرویس کنی روزگاری چند بعد ملاحت آن خاطره را خوب به خاطر خواهم داشت کاش مرا چندی به جهنم بفرستی و مالک حالم را بگیرد... نفسم ادب شود...

الله: خب خودت به جهنم برو...

لقمان: بفرست بروم...

مالک: اینجا چه میکنی نامت در لیست نیست...

لقمان: آمده ام خودم عذاب الله بشوم چون دلم میخواهد نفسم را ادب کنم

مالک: برای این حرفها کوچکی برو ریاضت بکش شب بیداری بکش آب کم بخور و تشنگی را خوب لمس کن برو ظرف بشور خانه را تمیز کن هرکار خوبی که بدت میاید بکن تو اگر درد میخواستی الان روی مبل راحت نمینشستی نفست اگر از تو ضربه بخورد که به او نزدیکی بهتر است تا من دمار از روزگارت با اندک آتش جهنم دربیاورم...

لقمان: مالک جان حرفت همین است؟ راستش این کارها را دوست ندارم... دوست دارم عذاب درست حسابی ببینم به شرط اینکه ناقص نشوم ... خودت میدانی که من از خوبی الله و بدی خودم به خشم آمده ام این ملال های کوچک دنیوی کار مرا راه نمی اندازد!

مالک: هرطور دوست داری چه دردی میخواهی؟

لقمان: میخواهم یک ثانیه چنان عذاب شوم که احدی عذاب نخواهد شد... اگر خوشم آمد مشتری ات میشوم و مرتب می آیم...

مالک: دیوانه عذاب خدا را دست کم نگیر...

لقمان: خب یک چشمه بیا که حداقل دردی به من برسد که حساب کار دستم بیاید و گناه نکنم...

مالک: نه اصرار نکن بوقتش دهانت سرویس میشود... من آن نصیحت را به تو کردم و تو داری اینجا حرف مینویسی... داری مینویسی و لذت میبری نگو که خودت نمیدانی...

لقمان: بار الها مالک پایه نیست... پس حداقل در راه خودت دهانم را سرویس کن دلم برای رنج و سختی کشیدن دنیوی در راه امام زمان آنهم به طور شهید آرمان علی وردی کشید قنج میرود هوس کرده ام...

الله: پس معروفت میکنم حرف حق بزن و فحش بخور چطور است؟

لقمان: نذر میکنم تا زنده و آزادم جگرگوشه های رامبد و دیگر دوستان بی انصاف غافلش و سلبریتی های حامی قاتلان روح الله و دیگر شهیدان پاک را مذمت کنم تا بر سرم هوار شوند نذر میکنم تروریست شیطان بشوم و در هر صورت و ظاهری تعقیبش کنم و با زخم زبان ارعاب و تهدید و غیره حالشان را بگیرم... توهم در ازا معروفم کن دنبال آرمانم راه بیافتم کار دیگری جز آرمان خواهی در طلبم نیست...

الله: دیگر چه میدهی؟

لقمان: نذر میکنم تلاش کنم ملت را به امام خامنه ملحق کنم تا باهم در جهت تسهیل ایجاد حکومت جهانی امام زمان گام برداریم... معروفم میکنی قبول است؟

الله: خیر...

لقمان: نذر بیشتر کنم؟

الله: آری...

لقمان: نذر میکنم امام خامنه گفت شهرک حصاردار را ترک کنیم ترک کنم و اگر خواست سرباز شوم و با سم پاشی شر را در ورودی حاشیه حصاردار دوم را تا همان مدت که مرد نان دار قصد ورود کند کم کنم... کافیست ارباب و صاحب من؟

الله: ببینیم!

مکالمهصحبتبسم اللهشرح حالعشق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید