از پس تمام زیادهخواهیهای انسان امروز، هیولایی بیرون آمده که به نظر، بشر و مناسبات امروزیاش را یکجا بلعیده است. هیولایی در قامت یک ویروس که باید دید متولد کدامیک از تئوریهای توطئه و یا هشدارهای زیست محیطی است. عدهای او را به عنوان از میانبرندهی قشر ضعیف و مصرفکنندهی صرف و عدهای به عنوان سلاحی در جهت تضعیف دشمن، ساخته و پرداختهی ابرقدرتها میپندارند و عدهای آن را پاسخ طبیعت به بیشرمی انسان.
کرونا هر چه که باشد، اساساً مولود و متولد بهرهکشی انسان از طبیعت به نفع سرمایهداری و زیادهخواهی او در راستای تسلط تمام بر طبیعت است. انسانی که بدون توجه به انحنا، پیچیدگیها و مناسبات زنانهی طبیعت میخواهد او را در قالبهای فلزی سخت و انعطافناپذیر خود جای دهد. انسانی که قرنهاست با خودخواهی بیحد، آرامش طبیعت را به نفع خود سلب کرده و خواب ناز و شیرین او را بر هم زده است. طبیعت احساس خطر کرده و نظم پیشین خود را طلب میکند.
درست همینجا است که در اوج قدرتنمایی انسان، طبیعت رویکرد قلدرمآبانهی او را برنتافته و به او سیلی میزند. انسان مست از دستاوردهای غرورآمیزش ناگهان خود را میان عالم تنها میبیند. به یکباره همهی خودخواهیهایش از مقابل چشمانش عبور میکند. انسان تنهاست و به دنبال دستآویزی است که به آن چنگ بزند. شاید این آخرین اقبال بشر برای بازگشت به خود باشد.
اساساً انسان بعد از کرونا ناگزیر از معنویت است. ناگزیر از درونیات است. همهی این سالها تکنیکهای بهرهگیری از عالم او را محصور کرده بودند، اما امروز «تکنیک» کارکرد خود را از دست داده است. بشر راهی به بیرون پیدا نمیکند و ناچار به درون بازخواهدگشت.
تکنیکی که حالا در دست ماست، از درون ایدهی «تصرف عالم» بیرون آمده و غایتی غیر از «تصرف» ندارد. اصلاً ماهیتش اجازه نمیدهد که غایتی غیر از این داشته باشد. ماهیت این تکنیک آنقدر به ایدهی تصرف متصل است که بیم آن میرود انسان را نیز به تصرف خود درآورد – چنانکه تا حدی تصرف نمود. – و پیشتر بروز و ظهور این ترس را در آثار هنرمندان غرب دیده بودیم.
بشر بیشتر از همه، نیازمند تکنیکی است که نه به ستیز با طبیعت بپردازد و او را مغلوب و مقهور قدرت خویش سازد، که برعکس با جادههای پیچ در پیچ و خمیدهی او همراه شود. زنانگیهای طبیعت را بفهمد و به اقتضائات او تن دهد. خود را به آغوش عالم بسپارد نه این که به قصد بهرهکشی بر او تازیانه بزند. درست همینجاست که عالم در ازای این همراهی خود را به انسان عرضه میکند.
ذات طبیعت بر ما پوشیده است و برای فهم او راهی جز معنویت نمانده است. خداوند پیچ و خم عالم را به انسان نشان میدهد، اگر به درون بازگردد و او را طلب کند. شاید راز سر به مهر عالم در پس همین «طلب» نهفته باشد.
با این همه آینده روشن به نظر میرسد همچنان که تاکنون بوده و اصلاً بدون چراغ، جاده اتفاق نمیافتد.
انسان پساکرونا ماهیتش تغییر کرده، بر تکنیک مسلط بوده و از آن بیزار شده است. اوست که میبایست تکنیک را به پیش براند و باید دید آیا میتواند ماهیت تکنیک را به نفع طبیعت و البته انسان، تغییر دهد؟