ویرگول
ورودثبت نام
لوس آلو مه
لوس آلو مهراویِ سقوطِ اسطوره‌ها در چاهِ روزمرگی. نویسنده‌ی تراوستی‌های مدرن. اینجا کلمات، جراحی پلاستیک می‌شوند تا واقعیتِ عریان (و گاهی سانسور شده) را نشان دهند. سبک: جریانِ سیالِ ذهن با چاشنیِ طنزِ سیاه.
لوس آلو مه
لوس آلو مه
خواندن ۲ دقیقه·۴ روز پیش

درازشیب، و استخاره با دنده عقب

جدال ناموسی با صفحه کلاچ در گرگ‌ومیشِ بُلوَردی

 

درازشیبِ بقا

وقتی یه راننده‌یِ بی‌گواهینامه‌یِ تازه‌کار، پنج صبحِ یه روز زمستونی، پوزه‌یِ پرایدِ پیر رو بکنه تو پس‌کوچه‌یِ بن‌بستِ درازشیبِ‌ محله‌یِ «بُلوَردی» (اَبیوردی شیراز) که دو وَر ماشین پارک شده و بگه: «تو رو به جدّت دنده عقب برو!»، دنده عقب دردِ ظاهره اما لرزِ اصلی، دراومدنِ صدای نحسِ دزدگیر یکی از اون ماشینای پارک شده است.

یه ذره سپر به سپر شدن همانا و دمیدن تو کوس رسوایی همان، آدم‌هایی که با زیرشلواری یله ‌شدن تو کوچه، تنها سوالِ تویِ چشماشون این نیست که: «رانندگی بلدی یا نه؟». علناً میگن تو اون گرگ‌ومیشِ سرِ صبح، یه زنِ تنها، این سرِ شهر تو این کوچه‌ی بن‌بست…؟

همین مونده که بخوای ثابت کنی که به درز و دوزِِ عالمِ نجابت قسم، من فقط اومدم مشقِ رانندگی، ولی روزگار منو انداخت وسطِ بازیِ «جرأت و حقیقت»!

به نظرت صفحه‌کلاچ به کدوم اسطوره دخیل بست که اومد و پادرمیونی کرد و مَرکب و سوار، هر دوشون جان و مال و آبرو به سلامت بردن؟

اون الهامی که به قلب راننده متجلی شد که بفهمه پراید تو سرپایینی دنده عقب نمیره، از فرکانسِ ذاتِ درگذشته‌ی کدوم قِسم اُتُول بود که جَدِ پراید محسوب می‌شه؟

حلولِ شیوا و صد فرمان!

«شیوا»، خدای چند دستِ هندو بود که حلول کرد تو وجود دخترک راننده (که نهایت تا به حال تو عمرش فقط زیر نظر مربی، تنها مشقِ دو فرمونه رفته بود تو کوچه‌ی پهن) که بتونه با صد فرمان، ماشین رو سر و ته کنه و تو سربالایی راه بیوفته به سمت افق؟

دارم از دلاوری‌هام براتون می‌گم که وقتی روندم سمت افق، نه تنها توش محو نشدم، بلکه آسمون شروع کرد به رو کردن ورق‌های آسِ ابرهاش. به گمونم «سیروس» و «کومولوس» شده بودن سوژه‌ی روح معنوی باب راس.

دیفال دفاعِ گلِ خوابِ لاستیک!

غرق شکرگزاری از این همه شکوه بودم که جلو دُکونِ آشی وایسادم. آش سبزی با یه پِشِنگِه آبلیمو و یه نصفه نون سنگک داغ؛ قوتِ آسمونیِ این همه برکت ملکوتی هست، شک نکن.

بوی آش و پیازداغ تو کابین ماشین پیچیده بود. اومدم بپیچم، دور بزنم که زدم تو جدول وسطِ بولوار! جمع و جور کردم و راه افتادم. خوبیش به این بود که آش حیف نشد کف ماشین.

هنوز دو متر هم جلو نرفته بودم که یه ماشین برام بوق زد: «خانوم، لاستیکت ترکیده! بزن کنار.»

وایسادم کنار خیابون. جل‌الخالق! اون‌ور خیابون درست روبرویِ جایی که وایساده بودم تعمیرگاه بود؛ البته ۶ صبح فقط آشی و کله‌پزی بازه.

ضیافت:

دیدم آسمون خیلی محشرتر از قبله. صندلی تاشو رو از صندوق عقب درآوردم، نشستم تو پیاده‌رو. میز تاشو هم پیش روم، اونور جوب، ماشین تو پارک دوبله با نمره‌ی بیست از بیست!

آش و نون رو گذاشتم جلوم. اومدم چش تو چش بشم با آسمون که دیدم یه نارنجِ نُقلی جا مونده رو درخت. دست دراز کردم چیدمش، دو کَپِه‌اش کردم، یه کَپِه رو چِلوندم رو آشِ داغ، اون یکی رو گذاشتم تو نایلون که بعد بچکونم تو استکان چای؛ آخ نگم از بخار آش تو اون هوا که «فراکتالِ مارپیچ» می‌زد به سمت کهکشان…

 

دنده عقب با اتو ابزاررانندگیشیرازطنزداستان کوتاه
۷
۰
لوس آلو مه
لوس آلو مه
راویِ سقوطِ اسطوره‌ها در چاهِ روزمرگی. نویسنده‌ی تراوستی‌های مدرن. اینجا کلمات، جراحی پلاستیک می‌شوند تا واقعیتِ عریان (و گاهی سانسور شده) را نشان دهند. سبک: جریانِ سیالِ ذهن با چاشنیِ طنزِ سیاه.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید