الان که نشستهام و دارم #کولهپشتی98 را مینویسم، مصادف شدهاست با اولین مطلب من در ویرگول. هم فرصت خوبی بود برای واکاوی نودوهفت و هم بهانه خوبی بود برای شروع نوشتن در ویرگول.
سه سوال هست که قصد دارم در این نوشته به آنها جواب بدهم:
یک. از کولهپشتی نودوهفت، چه چیزهایی را در کولهپشتی نودوهشت باز هم همراه خودم خواهم برد؟
برای جواب دادن به این سوال، ناچار شدم برگردم و عقب را نگاه کنم و تکتک نقاط اوج و مثبت سال را بررسی کنم و ببینم که دلیل پیشآمدنشان چه چیزی بوده است. اینطور میتوانستم به سوال اول این متن جواب بدهم.
شاید بارزترین موردی که از سال گذشته به یاد دارم، ترک کردن به موقع بود. بیخیال دغدغه و اموراتی شدن که لذتبخش و یا شاید عادت بودند، سخت بود و هست؛ اما این ترک کردن به موقع، برای فرصتها و تجربههای جدیدی برایم جا باز کرد.
نه گفتن و رد کردن درخواستها و پیشنهادها، مورد دومی بود که پارسال برای منی که عادت به نه گفتن نداشتم، خیلی حیاتی و یا شاید نجاتبخش بود. با اینکه گاهی به نظر خودم تمیز "نه" نگفتم و باعث خراب شدن برخی رابطهها شد، اما در هر صورت ارزشش را داشت.
پارسال بیشتر ریسک کردن را تجربه کردم، لحظات ابهامآمیز بیشتری به خودم دیدم و خب، بیشترین آموزههای پارسال هم دقیقا مربوط به همین لحظات بودند. دو سه مسئولیتی که فکر میکردم برایم بزرگ هستند را قبول کردم و مجبور شدم سطح خودم را برایشان بالاتر ببرم. حس میکنم مهمترین موردی که از کولهپشتی نودوهفت باید برای خودم نگهدارم همین مورد هست.
سرک کشیدن و داشتن تجربههای کوچک را پارسال به برنامهام اضافه کردم و خیلی راضی هستم از این تصمیم! منظورم تجربههایی هستند که فکر میکردم(و میکنم) همیشه برایشان فرصت هست و هیچوقت الآن را فرصت مناسبی برایشان نمیدانستم. همیشه کارهای مهمتری بودند که باید به آنها میرسیدم. اما خب وقتی همیشه این کارهای مهمتر هستند، کی میتوانم آن تجربههای کوچک را مزه کنم؟ همین سوال بود که من را به سمت اختصاص دادن زمان و هزینهای برای تجربههای جدید و کوچک سوق داد.
سی ماه پیش که وارد دانشگاه شدم، پر از امید و ذوق بودم برای ورود به دوره دانشجویی و تحصیل زیر نظر استادان یکی از بهترین دانشگاههای تهران. اما امروز که پنج ترم کامل را گذراندهام، قریب به یقین میتوانم بگویم که دانشگاه هیچ چیز ارزشمندی که -خودم نمیتوانستم به آن دست پیدا کنم- به من نداده است، بلکه دانشگاه صرفا بستری بود برای استفاده کردن از یک سری امکاناتی که به طور پیشفرض در اختیار دانشجو نیست و همچنین، ایجاد کردن روابط جدید. این مورد را، تکیه نکردن به دانشگاه نامگذاری میکنم.
یادداشت کردن و نوشتن، به هر شکل آن، از قسمتهای جذاب و بسیار اثربخش برای من بود. یادداشت روزانه در سالنامه، یادداشت کارهای روزمره در یک تقویم جیبی، نوشتن فکرهای نامنظم در یک دفترچه، بایگانی کردن لیستهای مختلف و اتفاقات مختلف در یک دفتر هشتاد برگ، همهی اینها کمک کرد تا مصمم بشوم برای نوشتن بیشتر در سال نودوهشت.
دو. چه چیزهایی را از کولهپشتی نودوهشت خود کنار میگذارم؟
کمالگرایی و کمالخواهی، باعث میشود که زمان زیادی را برای برنامهریزی و آمادهسازی و مشورت و فکر و ... بگذارم و دیرتر به مرحله عمل کردن و اجرایی شدن برنامههایم برسم. باعث میشود که از دستاوردهای قابل قبول هم رضایت نداشته باشم و در نتیجه، انگیزهی کافی برای ادامه را به دست نیاورم.
از اواسط سال، شروع کردم به یادداشت کردن تصمیمهای مهم و پیشبینیها و برنامهریزیها با ذکر تاریخشان در همان دفتر هشتاد برگ. بعد از چند ماه که به آنها سر زدم، متوجه شدم که شکاف عمیقی که بین چیزی که در این چند ماه اتفاق افتاده با چیزی که انتظار داشتم وجود دارد. همین کافی بود که به آماده کردن پلنهای B و C و D و E و ... روی بیاورم، اما باز هم، دیگر روی برنامهریزیهایم تکیه نمیکنم.
محدود کردن تعداد آدمهایی که با آنها در ارتباطم، در دانشگاه قوت بیشتری گرفت. میدانم که تا حد خوبی شاید دیر شده باشد، اما خب به هر حال الآن به نظرم وقت مناسبیست که این رویه را تغییر بدهم.
وقتی با دوستی که مدتهاست او را ندیدهام همکلام میشوم و میپرسد: "خب حالا چکارا میکنی؟" جوابی به اندازه کافی قانعکننده(برای خودم) پیدا نمیکنم، میفهمم که آن طور که چند سال دیگر حسرت نداشته باشم، از وقتم استفاده نکردهام. انگیزهام برای ادامه ندادن به اسراف وقت با شبکههای اجتماعی از اینجا نشات میگیرد.
سه. اگر برنامههایم را به شکل قابل قبولی اجرا کنم، آخر سال نودوهشت چه ویژگیهایی به من اضافه شدهاست؟
جنگجوتر شدهام و بیشتر از قبل میتوانم با چیزی که در برابر آن عاجزم، کلنجار بروم.
منظمتر و دقیقتر از لحظات روزم استفاده میکنم و آخر شب، از حجم کارهای انجام شده رضایت دارم.
برای سلامتیام وقت گذاشتهام و نسبت به امروز صاحب یک بدن سالمتر هستم.
برقرار کردن ارتباط پایدار با آدمهای جدید برایم راحتتر(و یا شاید ممکن!) شدهاست.
عملگراتر شدهام و چابکتر میتوانم به اجرایی کردن ایدهها و برنامهها بپردازم.
این متن اینجا ثبت میشود برای مراجعه کردن؛ اسفند نودوهشت، اسفند نودونه و شاید اولین اسفند قرن بعد :)