ویرگول
ورودثبت نام
محمدامین اکبری
محمدامین اکبری
محمدامین اکبری
محمدامین اکبری
خواندن ۵ دقیقه·۱ ماه پیش

فانوس‌ها، نقشه‌ها و آن حس مبهم عقب‌بودن، قدم‌زدن در آستانه‌ی «هفت عادت مردمان موثر»

فانوس دریایی، نمادی برای «اصول» در هفت عادت مردمان موثر
فانوس دریایی، نمادی برای «اصول» در هفت عادت مردمان موثر

بارها پیش آمده که هدف‌ها را روی کاغذ نشانده‌ایم. موقعیت‌های خوبی هم با کمک آن‌ها به دست آورده‌ایم. با این‌همه، گاهی ریتم درون ما، بالا و پایین می‌شود و یک حس آشنا صدایت می‌زند: «عقبم.» عقب از دیگران؟ یا از نسخه‌ای از خود که می‌خواهی باشی؟
اینجا درست همان آستانه‌ای‌ست که «هفت عادت» استفان کاوی دستگیره‌ای می‌سازد که بتوان یک بار دیگر به همه‌ی این سوال‌ها نگاه کرد و از اول، آن‌ها را کنار هم چید.

کاوی در ابتدای کتاب، تاکید میکند که اول از همه، باید «نقشه» را خوب برانداز کرد. هر ادراک، عینکی‌ست که از پشت آن جهان را می‌بینیم. ادراک‌ها نگرش را می‌سازند و نگرش‌ها رفتار را. اگر نقشه اشتباه باشد، سرعت بیشتر، فقط ما را سریع‌تر به ناکجاآباد می‌برد. «فکت یا واقعیت»ها شبیه نقشه‌ها، آن‌چنان که هستند؛ و «ارزش»ها شبیه نقشه‌ی آن‌چنان که باید باشند. و شگفت اینکه ما جهان را نه آن‌گونه که هست، که آن‌گونه که «هستیم» می‌بینیم. پدیده‌ای که گاهی با «پیگمالیون» توضیح داده می‌شود: پیش‌بینی‌هایی که تبدیل به حقیقت می‌شوند، چون چشم بیننده هم آن‌ها را می‌جوید و هم آن‌ها را می‌سازد.

در پنجاه سال اخیر، ادبیات «موفقیت» اغلب نسخه‌های سریع تجویز کرده: صبح زود بیدار شدن!، تکنیک‌های موثر ارتباط، فنون متقاعدسازی، مثبت‌اندیشی و ...؛ همه‌ی این مفاهیم شاید مفید باشند ولی قطعا به تنهایی سطحی هستند. نسل‌های قبل‌تر از «اخلاقیات منش» حرف می‌زدند: درستی، تواضع، وفاداری، خویشتنداری. تفاوت باریک اما تعیین‌کننده است: «شخصیت» بدون «منش» شبیه ماسکی‌ست که به خوبی روی صورت می‌نشیند، اما هیچ منفذی برای تهویه ندارد و خیلی زود ما را خفه میکند.

پس معیار چیست؟ «اصول». اصول قوانین طبیعی‌اند؛ مثل فانوس دریایی که به موج و طوفان و تلاطم دریا کاری نداشته و مدام می‌تابد. به طرز شگفت‌انگیزی وقتی از اصول صحبت می‌کنیم با مفاهیمی روبرو می‌شویم (هرچند با تفسیرهای مناسب و نامناسب) که در طول تاریخ و در ادیان و فرهنگ‌های مختلف یکسان بوده اند: انصاف، یکپارچگی و صداقت (سرمایه‌ای که اعتماد روی آن بنا می‌شود)، حیثیت انسانی (حق و حقوق غیرقابل‌انکار آدم‌ها)، خدمت (کمک بی‌چشم‌داشت)، کیفیت و تعالی (توانایی و پتانسیل رشد، و رشد (فرآیند بالیدن این توانایی‌ها)
اصول، عملکرد نیستند (عملکرد تابع شرایط است و برای یک نفر با اصول یکسان ممکن است در شرایط مختلف، عملکردهای مختلفی به وجود آید)؛ و اصول ارزش‌ها هم نیستند (می‌توان ارزش داشت و بی‌اصل زیست، مثل دزدان دریایی که قطعا ارزش‌هایی برای خودشان روی کشتی دارند ولی اصول مهمی را به دست فراموشی خواهند سپرد). تلاش علیه اصل‌ها، دست‌آخر، صرفا خستگی تولید می‌کند.

گاهی این تغییر نقشه ناگهانی‌ست. یک «آها!»ی برق‌آسا. کاوی در مقدمه‌ی کتاب داستان پدری کلافه، غمگین و خسته را بازگو می‌کند که به همراه فرزندانش وارد تراموا می‌شوند. فرزندان مدام در حال سر و صدا بوده و آسایش کابین قطار را به هم می‌زدند. ناظرین در حال قضاوت پدر و بی‌ملاحظگی او هستند، تا این که یک نفر لب به گفتگو با پدر باز می‌کند. پدر می‌گوید من الآن از بیمارستانی خارج شدم که همسرم، دقایقی قبل آنجا جان داد. ناگهان قطار در سکوت فرو می‌رود، عینک‌ها و نقشه‌ها عوض می‌شود و کسی پدر را به بی‌ملاحظگی در قبال تربیت فرزندانش، قضاوت نمی‌کند. گاهی نیز کند و صبور است (مثل قد کشیدن بی‌صدا). هر دو «تغییر پارادایم»اند.

نشانه‌ی نیاز به پرسشگری و تغییر در پارادایم‌ها چیست؟ رخ‌دادن  الگوهای تکراری: موقعیت‌های ما عوض می‌شوند اما نتیجه‌ها شبیه هم هستند. انگار مسئله بیرون نیست؛ «نوع بودن» است.

از اینجا پای «عادت» وسط می‌آید. عادت‌ها «شاه‌سیم»‌اند: هر روز تار نازکی بر مسیر اصلی آن‌ها افزوده می‌شود و روزی می‌رسد که آنقدر ضخیم شده اند که به راحتی قابل شکستن نیستند.

چرخه Be/See، Do، Get
چرخه Be/See، Do، Get

عادت، سه جزء دارد: دانش (چه‌چیز و چرا) × مهارت (چگونه) × اشتیاق (می‌خواهم)
این سه، چرخه‌ای می‌سازند از Be/See یا چگونه بودن و چگونه دیدن جهان به Do یا رفتار و چگونه انجام دادن کارها و سرانجام به Get یا دستآورد و نتیجه‌ای که به دست می‌آید و این Get به Be/See ما دوباره تاثیر می‌گذارد.

آنچه «هستیم/می‌بینیم» کنش را می‌سازد؛ کنش نتیجه می‌آورد؛ نتیجه بر «هستی/دیدن» اثر می‌گذارد. اگر مولفه اول این حلقه را نادیده بگیریم و فقط با تغییر Do یا رفتارها بخواهیم نتایج جدید خلق کنیم، دیر یا زود، الگوی اصلی، رفتار ما را در اختیار خود گرفته و یا با بیهوده بودن تلاش‌ها روبرو می‌شویم و یا اگر اقبال خوبی داشته باشیم، آرام آرام بینش ما بدون معطوف کردن توجه خودآگاه، تحت تاثیر قرار می‌گیرد.

«پیوستار بلوغ» می‌گوید از اتکا (وابستگی) به استقلال و از آن به اتکای متقابل (هم‌افزایی) می‌رویم. فرهنگ امروز استقلال را ستایش می‌کند و لازم هم هست؛ اما توقف در استقلال، سقف کوتاهی دارد. جهان، جهان اتکای متقابل است: جاهایی که «ما» قوی‌تر از جمع «من»هاست.

و اما معیار کارآیی. حکایت غاز و تخمِ طلا را احتمالا به خاطر داریم: کشاورز فقیری که روزی متوجه می‌شود غاز او تخم طلا می‌گذارد. بعد از مدتی حرص و طمع به وی غلبه کرده و برای این که تخم طلای بیشتری به دست آورد، شکم غاز را پاره می‌کند و می‌بیند که هیچ تخم طلایی در کار نیست، و در واقع ظرفیت تولید خود را نیز از بین برده است. تولید (تخم طلا) و ظرفیت تولید (غاز). ما هم اگر تخم طلای بیشتر از ظرفیت بخواهیم و غاز را فرسوده کنیم، فردا تخمی در کار نیست. اثربخشی یعنی نتایج امروز را چنان به‌دست بیاوریم که ظرفیت فردا را بیشتر کنیم. این‌جاست که اصل‌ها دوباره می‌درخشند؛ چون ظرفیت می‌سازند.

این سازوکار درونی مسیری را به صورت زیر طی می‌کند:

  • رویداد (Event) یا اتفاقی که در جهان اطراف می‌افتد؛

  • توجه (Attention) ما که ممکن است به این رویداد جلب شود؛

  • ادراک (Percetion) ما از این رویداد؛

  • شناخت (Cognition) یا جوری که ما نسبت به این رویداد فکر میکنیم؛

  • احساس (Emotion) یا هیجاناتی که در بعد از فکر کردن، درون ما شکل می‌گیرد؛

  • و در نهایت اقدام (Action) ما نسبت به آن.

لغزش‌ها اغلب در «ادراک/شناخت» رخ می‌دهند؛ همان‌جا که باید پرسشگری نقادانه وارد شود. وقتی می‌بینیم «همان خطاها» در «جاهای مختلف» تکرار می‌شوند، از مالی تا شغلی، از احساس مشابه بعد تصمیم به مهاجرت یا ماندن، احتمالا وقت عوض کردن نقشه است، نه بیشتر گاز دادن.

این‌ها، مثل پاک کردن غبار و کثیفی از شیشه پنجره، هنوز «قبل از عادت اول» است.

فانوس‌ها روشن‌اند، نقشه روی میز است، و راه از میان اصل‌ها می‌گذرد.

در این نقطه خوب است که بپرسیم: «نقشه‌ای که دست گرفته‌ای، با فانوس‌ها هم‌جهت است؟»

هفت عادت مردمان موثرعادتپارادایماثرگذاری
۰
۰
محمدامین اکبری
محمدامین اکبری
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید