اول میخواستم عنوان این مطلب رو به فارسی ترجمه کنم ولی به نظرم رسید که همین لغات Fixed Mindset و Growth Mindset (اول میشه ذهنیت ثابت و دومی میشه ذهنیت رشدمحور) به مراتب بار معنایی بهتری رو منتقل میکنن.
قبل از این که ادامهی مطلب رو بخونید، یه تست 20 سواله تو لینک زیر هست که اگه وقت دارید، این تست رو بزنید:
لینک تست: https://www.idrlabs.com/growth-mindset-fixed-mindset/test.php
من این تست رو دوبار زدم، یک بار زمانی که اولین بار با این مفهوم آشنا شدم و بار دیگه با گذشت چیزی حدود 5 ماه، نتایج ثابت بود که حالا نمیدونم این ثابت بودن دلیل خاصی داره یا نه، ولی تحلیل فعلیم اینه که به هر حال تغییر ذهنیتی هم اگر بخواد اتفاق بیافته، یکی دو روزه نیست و تمرین مداوم میخواد و تغییرات زیادی رو توی طول تجربه زیسته بایستی مواجه شد که ذهنیت که ربط پیدا میکنه به اعماق ویژگیهای وجودی ما با تغییرات زیادی مواجه بشه.
مفهوم ذهنیت ثابت (Fixed Mindset) و ذهنیت رشدمحور (Growth Mindset) رو Carol Dweck معرفی کرد. طبق این تعریف، افرادی که ذهنیت ثابت دارند معتقدند که هوش و مهارت، چیزهایی هست که زمانی که ما زاده میشیم با ما زاده میشه، در حالیکه افرادی که ذهنیت رشدمحور دارند، در نقطه مقابل، معتقدند که ممکنه تواناییها رو یاد گرفته و توانمندیها رو ارتقاء داد. این تمایز در نگاه منجر به این میشه که افرادی که ذهنیت ثابت دارند، تلاش کنند که (طبیعیه دیگه!!) مستعد به نظر برسند در حالی که افرادی که ذهنیت رشد دارند، تمایل به یادگیری بیشتری از خودشون نشون میدن.
تصویر زیر، نتیجه تست من هست:
مطابق این تصویر میشه بعضی ویژگیهای مربوط به افرادی که دارای ذهنیت ثابت هستند با افرادی که ذهنیت رشد محور دارند رو مقایسه کرد. البته باید توجه داشت که این موضوع در قالب یک طیف هست و جنسش جنس ترجیحاتی هست که احتمالا تحت شرایط و آموزش، قابل تغییر هست.
از جمله تفاوتها میشه موارد زیر رو برشمرد:
توی Context چابکی، یه گزارهی کلیای با تکیه بر تفاوت Fixed Mindset و Growth Mindset گفته میشه که شامل نیست ولی میشه ازش به عنوان یه تلنگر استفاده کرد، اونم این که اگر ذهنیت ثابت داشته باشیم، برای این که عدم قطعیت رو مدیریت کنیم، ممکنه صورت مساله رو حذف کنیم یا به دنبال تثبیت شرایط تحت کنترل باشیم، اما اگه ذهنیت ما رشد محور باشه و یا به تعبیر دیگه Agile Mindset داشته باشیم، برای مدیریت عدم قطعیت، سعی میکنیم که در راستای شناخت ناشناختهها گام برداریم، به صورت بهینه یاد بگیریم و کشف کنیم.
حالا در اینباره مثالهای دیگهای رو هم میشه دید.
تو این مثال، فرض کنید که قراره یک محصولی که یک تابلوی نقاشی هست توسعه بدید تا این تابلو کامل بشه. این پیشفرض رو در نظر بگیریم: درسته که تو تصاویر بالا نتیجه نهایی کار یکی شده، ولی این یکی بودن برای مقایسه ذهنی بهتر هست در نتیجه به خروجی نهایی کاری نداشته باشیم.
تصویر بالا داره چیو به ما نشون میده؟ داره میگه که وقتی با ذهنیت ثابت به دنبال تهیهی یک محصول هستیم، یه تصویر نهایی ازش تو ذهنمون ایجاد میکنیم و با اون تصویر نهایی شروع میکنیم گام به گام کارهایی رو انجام دادن تا اون محصول نهایی بشه، مثل کاری که یه پرینتر میکنه. مرحله به مرحله تصویر کامل میشه و بین گامهای 1 تا 4 عملا محصول خروجی قابل استفاده و قابل رجوع و قابل فیدبک نیست. اما زمانی که با مایندست رشدمحور به دنبال ایجاد محصول نهایی هستیم و فقط مساله و نیاز رو از مشتری دریافت میکنیم، توی هر مرحله با تکرارها، اصلاح روی محصول ایجاد میشه و با فیدبک مشتری، محصول نهایی تکمیل میشه.
زیر متن Growth Mindset نوشته IKIWISI. این کلمه تشکیل شده از حروف اول عبارت I Know It When I See It هست. گاهی اوقات مشتری میدونه که چه چیزی از شما میخواد. مثلا ممکنه شما یه عکس از پرترهی خودتون رو بدید به یک نقاش و ازش بخواید که دقیقا همون عکس رو با تمام جزئیات براتون نقاشی کنه. در این حالت پیچیدگی دیگه وجود نداره و متودولوژیهای چابکی اساسا به کار هم نمیاد. اما یه موقعی هست که خود مشتری هم خیلی مطمئن نیست که چی میخواد (دقیقا مثل تصویر)، یه توصیفی از اون چیزی که میخواد رو ارائه میده و وقتی MVP رو میبینه تازه بیشتر درک پیدا میکنه از چیزی که میخواسته و اون چیزی که در عمل رخ داده، در نتیجه "من میفهمم وقتی ببینمش" یا "I Know It When I See It". دربارهی IKIWISI تو بخش بعدی مفصلتر مینویسم که تاریخچهش رو هم با هم مرور کرده باشیم.