فلسفه در مغرب زمین راه بسیاری را پیموده است از سواحل نیلگون مدیترانه در ایونیا و یونان باستان تا لندن هماره مه آلود، از دوران شکوهمند یونان باستان گرفته تا قرون وسطی و از عصر اسکولاستیک تا به امروز و در این زمان بسیار طولانی فیلسوفان و اندیشمندان فراوانی در این پهنه وسیع جغرافیایی ظهور کرده اند که از جمله آنها می توان به: سقراط، افلاطون، ارسطو، فرانسیس بیکن، رنه دکارت، بلز پاسکال( که بیشتر ما او را به مثلث پاسکال یا خیام –پاسکال می شناسیم)، باروخ اسپینوزا، توماس هابز، جان لاک، ژان ژاک روسو، امانوئل کانت، گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، آرتور شوپنهاور، آگوست کنت(پدر جامعه شناسی)، ارنست رنان و... اشاره کرد؛ حال بیایید تا باهم نگاهی به این تاریخ پر فراز و نشیب بیندازیم.
هرچند هنوز به درستی نمی دانیم که فلسفه دقیقا از کجا و از چه زمانی آغاز شده است اما نوشته ها و آثار تاریخی ما را به سرزمینی گسترده از جنوب شرقی اروپا تا مناطقی از آسیای صغیر رهنمون می شوند.
از مائه( سده، قرن) ششم پیش از میلاد در یونان کسانی نام برده می شوند که در پی بیان آثار طبیعت و درک حقیقت عالم آفرینش و در جستجوی وجود اصیلی بوده اند که تظاهرات او عالم کون و فساد و تغییرات را پدیدار می سازد و درباره او رأی ها و فرض ها اظهار می دارند که هریک به جای خود شایان دقت و شامل پاره ای از حقیقت است؛ از حکمای مائه ششم و پنجم(قبل از میلاد) چندان نوشته و آثاری باقی نمانده تا به درستی از نظر شان آگاه شویم، این قدر می دانیم قدیمی ترین ِ دانشمندان ِ یونان ثالس ملطی است که در هندسه و نجوم دستی داشته و توانسته است کسوفی را در سال 585 پیش از وقوع خبر دهد و از خاصیت کهربا آگاه بوده و رطوبت را ماده المواد دانسته، یعنی آب را مایه حقیقی موجودات پنداشته است.[1]
فیثاغورس را می توان مشهور ترین حکیم یونان باستان تا پیش از ظهور سقراط دانست؛ او که به ایران، مصر و هندوستان سفر کرده بود در اواخر قرن ششم ق.م به یونان بازگشت و در آنجا شاگردان و دوستداران بسیاری پیدا کرد. فیثاغورس همانگونه که برای بیشتر ما نام او با قضیه فیثاغورث و مثلثات گره خورده به ریاضیات بسیار اهمیت می داد و عدد را اصل وجود و همه امور را نتیجه ترکیب اعداد و نسبت آنها می دانست؛ پیروان فیثاغورس درباره نجوم( هیأت عالم) نظر خاصی داشته اند:
« بکرویت زمین پی برده ولی یک کانون آتش ناپیدا قائلند که مرکز و محور و مظهر الوهیت است. و زمین و خورشید و ماه و سیارات( عطارد و زهره و مریخ و مشتری و زحل) و ثوابت گرد آن می چرخند و چون ده را عدد کامل می دانستند معتقد به وجود یک کره زمین نامرئی نیز بودند تا عدد کرات ده باشد»[2]
گفته اند سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد، یعنی ادعای معرفت را کوچک کرده جویندگان را متنبه ساخت که از آسمان فرود آیند، یعنی بلند پروازی را رها نمود بخود باید فرو رفت و تکلیف زندگانی را باید فهمید، و نیز گفته اند شیوه سقراط دست انداختن و استهزاء بود؛ اما آنچه استهزای سقراطی نامیده اند در واقع طریقه ای بود که برای اثبات سهو و خطا و رفع شبهه از اذهان داشت به وسیلة سئوال و جواب و مجادله و پس از آن که خطای مخاطب را ظاهر می کرد، باز به همان ترتیب مکالمه و سئوال و جواب را دنبال کرده، به کشف حقیقت می کوشید؛ و این قسمت دوم تعلیمات سقراط را مامائی نامیده اند زیرا که او می گفت دانشی ندارم و تعلیم نمی کنم، من مانند مادرم فن مامائی دارم، من نفوس را یاری می کنم که زاده شوند، یعنی به خود آیند و راه کسب معرفت را بیابند و به راستی در این فن ماهر بود و مصاحبان خود را منقلب می نمود؛ تعلیمات اخلاقی سقراط تنها موعظه و نصحیت نبود، و برای نیکوکاری و درست کرداری، مبنای علمی و عقلی می جست؛ یافتن تعریف صحیح در حکمت سقراط کمال اهمیت را دارد؛ سقراط برای رسیدن به تعریف صحیح، شیوه استقراء به کار می برد یعنی در هرباب شواهد و امثال از امور جاری عادی می آورد، و آنها را مورد تحقیق و مطالعه قرار می داد، و از این جزئیات تدریجا به کلیات می رسید و پس از دریافت قاعده کلیه آن را بر موارد خاص تطبیق می نمود.[3]
افلاطون دیگر فیلسوف یونان باستان است که ظاهرا بزرگ زاده بوده و در سن هجده سالگی با سقراط ملاقات کرده و پس از درگذشت سقراط مدتی به به گشت و گذار در جهان پرداخته و بعد از بازگشت به آتن در باغش بیرون از شهر ساکن شده و رفته رفته افراد دوستدار علم و دانش در آنجا جمع شدند و چون نام آنجا آکادمیا بود، فلسفه افلاطونی را حکمت آکادمی و پیروان او را آکادمیان نامیده اند و به مرور زمان واژه آکادمی برای اشاره به انجمن علمی به کار گرفته شد؛ مشهور ترین شاگرد افلاطون ارسطوست؛ ارسطو هم مانند افلاطون در هجده سالگی با استادش ملاقات کرد و تا زمان وفات وی در نزد او به تحصیل مشغول بود و در چهل و یک سالگی به عنوان معلم اسکندر مقدونی انتخاب شد و سرانجام در منطقه ای بیرون از آتن به نام لوکایون به تعلیم و ترتبیت مشغول شد که واژه فرانسوی لیسیه به معنای دبیرستان از همین ریشه گرفته شده و گاهی اوقات به حکمت ارسطو، حکمت لیسیه نیز گفته می شود؛ هرچند که حکمت او بیشتر با عنوان حکمت مشاء شناخته می شود؛ ارسطو را می توان در زمره بزرگترین و اثر گذار ترین حکما و دانشمندان تاریخ دانست، کسی که شاخه های علوم و فنون را از یکدیگر جدا کرد و طبقه بندی هایش در امور مختلف تا قرنها و چه بسا در برخی موارد تا به امروز معتبر و مورد استفاده بوده و هست؛ ارسطو به عنوان واضع منطق نیز شهرت دارد و منطقی که او آن را وضع کرد تا به امروز کاربرد دارد؛ ذکاء الملک درباره او چنین نگاشته است:
« از تأمل در همین مختصر مقام بی نظیر ارسطو در نکته سنجی، موشکافی و به رشته در آوردن و تنظیم انواع مختلف مطالب و معلومات تشخیص می شود و نباید فراموش کرد که او نخستین کسی است که علم و حکمت را منقسم و مبوب(باب بندی، دسته بندی) و مرتب نموده بسیاری از فنون را مانند منطق و تاریخ فلسفه و تاریخ طبیعی و علوم اجتماعی و دیگرها ابتکار و تأسیس کرده، و آنچه را از دیگران آموخته تکمیل و اصلاح نموده ومدون ساخته است. و اینکه او را معلّم اوّل لقب داده اند بسیار به جا بوده است، راست است که امروزه فلسفه ارسطو کهن و مندرس و تعلیمات او در حکمت طبیعی یکسره باطل شده، و در فلسفه اولی هم بر آراء او مناقشات بسیار وارد است، و نیز گفته اند ارسطو مدت چنین قرن سبب رکود علم و مانع ترقی آن گردیده است ولیکن چون درست تأمل شود روشن می گردد که اگر این سخن راست باشد عیب آن حکیم نیست، بلکه هنر او است که با معلومات ناقص آن زمان به قوه فکر و تعقل خویش طرحی در علم و حکمت ریخته که از آن رو پیروانش توانسته اند جمیع امور زمینی و آسمانی جهان را از مادی و محسوس یا مجرد و معقول توجیه نمایند.»[4]
اگوستین را می توان معتبر ترین و بزرگترین فیلسوف دوران اوّلیه قرون وسطی دانست، او که از ادیبان رومی بود در جوانی مذهب مانوی اختیار کرد و بعد از آن با حکمت افلاطون و فلوطین آشنا شد و سرانجام به مسیحیت گروید، او نوشته هایی درباب تحقیق چگونگی علم و معرفت، یگانگی خداوند، تثلیث و چگونگی خلقت و حقیقت نفس دارد. او از بزرگان و افراد محترم مذهب کاتولیک محسوب می شود و ظاهرا او نخستین کسی است که فکر و قوه عاقله را دلیلی برای وجود دانسته و این نظر او مبنای حکمت دکارت واقع شده است.
از آنجا که در قرون وسطی آموزش در انحصار کلیسا قرار داشت و بیشتر مباحث علمی در مدارس وابسته و تحت نظارت آن صورت می گرفت، آن را دوران اسکولاستیک نیز نامیده اند؛ علم و حکمت این دوره حول اثبات اصول دین، استوار ساختن عقاید و تقدم عقل بر ایمان می گذشت؛ نخستین حکیم این دوره را اسکت اریژن می دانند؛ شاخص ترین دانشمند اروپا در قرن یازدهم که به مانند اگوستین از بزرگان مذهب کاتولیک محسوب می شود آنسلم است و حتی لقب اگوستین دوم را به دلیل شباهت نظریاتش به اگوستین به او داده اند؛ توماس آکوئیناس را می توان برجسته ترین دانشمند دوران اسکولاستیک دانست؛ از دیگر دانشمندان صاحب نام این دوره راجر بیکن انگلیسی است و نکته بسیار جالب در مورد او این است که گفته های پیشینیان را بر خلاف هم عصرهای خویش حجت نمی دانست و بسیار جلوتر و پیشرو تر از دوره خویش، در قرن سیزدهم به مانند دانشمندان قرون شانزدهم و هفدهم می اندیشید؛ در قرن شانزدهم کپرنیک نجوم جدید را بنیاد نهاد و کپلر حرکت سیارات را کشف نمود و سرانجام گالیله به مدور بودن و حرکت زمین پی برد و جهان رفته رفته با اکتشافاتی که کاردان و ویت فرانسوی، آندره وزال سوئیسی، ویلیام هاروی انگلیسی و میشل سروه اسپانیایی کردند از خواب طولانی مدت خویش بیدار شده و برای ساخت دنیای مدرن آماده شد.
فرانسیس بیکن دانشمند و سیاستمدار انگلیسی تلاش کرد با شرح دادن عیب ها و اشتباه هایی که در تحصیل علم وجود داشته راه صحیحی برای رسیدن به مقصود نشان بدهد و آن گونه که خویش تأکید می کند حکمت را از بیراهه به راه بازگرداند؛ روش پیشنهادی او به صورت خلاصه مشتمل بر مشاهده، تجربه و استقراء می باشد.
رنه دکارت فیلسوف مشهور فرانسوی است که در مدرسه لافلش که توسط ژزوئیت ها گروهی که برای حفظ و تحکیم مذهب کاتولیک پس از ظهور پروتستان ها به کار تعلیم جوانان و تأسیس مدارس می پرداختند اداره می شد تحصیل کرد پس از پایان تحصیلاتش در فرانسه به هلند رفت و مدتی آنجا بود و پس از آن به سیاحت در اروپا پرداخت و در نورنبورگ روش تازه علمی را کشف کرده و پس از سفرهای متعدد در آن قاره به هلند برگشت و بیست سال در آنجا زندگی کرد؛ کتاب مشهور او " گفتار در روش درست راه بردن عقل و طلب حقیقت در علوم" نخستین کتاب علمی و فلسفی به زبان فرانسه است چرا که تا پیش از آن بیشتر کتابها و مقالات علمی به زبان لاتین نوشته می شد. پس از انشتار این کتاب،در مدت هفت سال دو نوشته دیگر موسوم به "تفکرات در فلسفه اولی" و " اصول فلسفه" از او چاپ شد؛ فروغی درباره او چنین گفته است:
« با آنکه تحقیقات دکارت در مسائل علمی و فلسفی بسیار غامض بود، چون مطالب را با کمال روشنی ادا می کرد بیشتر مردم می فهمیدند، و به درک آنها مشتاق می شدند چنانکه، بسیار کسان به سبب خواندن منصفات او خواهان علم گردیدند و کتابخانه و آلات و ادوات علمی فراهم کردند، و مشغول مباحثه شدند، و با دکارت به مکاتبه پرداختند و او با کمال سادگی( ساده نویسی) و مهربانی و اهتمام جواب سئوالات را می نوشت؛ دکارت جاه و مقام ظاهری و آوازه و نام را سزاوار دلبستگی نمی دانست و جز اشتغال به علم و طلب حقیقت چیزی را بر خود روا نمی داشت، از هرچه او را از تحقیق و مطالعه باز می داشت گریزان بود. و عمر را گرامی تر از آن می دانست که مصروف نشست و برخاست با ارباب دنیا شود؛ نخستین هنر دکارت این بود که در زمان غرور جوانی با آنکه در ردیف دانشمندان واقع شد، پی به نادانی خود برد و اذعان نمود و بیهودگی و ناقابلی و غلط و غیر یقینی بودن علم و حکمت عصر خود را دریافت، و برآن شد که به قوه شخصی خویش طلب علم نماید؛ دکارت در دنباله روش علمی خود که مبنی بر تحلیل هندسی قدما و جبر و مقابله متأخرین بود کامیاب شد، که باب جدید در ریاضیات باز کند، و علمی را که امروز موسوم به هندسه تحلیلی است اختراع نمود؛ هندسه تحلیلی اختراعی دکارت اگر چه به یک اعتبار تکمیل و تسهیل هندسه است، به عبارت دیگر می توان آن را تکمیل جبر و مقابله دانست.»[5]
[1] - سیر حکمت در اروپا و رساله گفتار در روش راه بردن عقل(کلام دکارت)/ محمّد علی فروغی/ چاپ ششم 1375/ انتشارات زوار/ جلد اوّل / صفحه 3
[2] - همان/ صفحه6
[3] - همان/ صفحات 16 و 17
[4] - همان/ صفحه 52
[5] - همان / صفحات 127 تا 144
مطالب مرتبط: