?لئون فستینگر از روانشناسان اجتماعی برجسته قرن بیستم همراه دو دستیارش در نیم قرن پیش به پژوهش درباره گروهی از افراد پرداختند که معتقد بودند دنیا در تاریخ ۲۱ دسامبر آن سال به پایان می رسد. می خواستند بدانند وقتی پیش بینی های آنها غلط از آب دربیاید چه بلایی سرشان می آید.رهبر گروه وعده داده بود که در آخرین ساعات شب ۲۰ دسامبر سفینه ای به دنبال مومنان خواهد آمد و آن را به نقطه امن خواهد برد. بسیاری از پیروان او دست از کار کشیدند، خانه هایشان را به دیگران واگذار کردند و پس انداز شان را به دیگران بخشیدند و منتظر ماندند تا دنیا به آخر برسد. فستینگر هم پیش بینی هایی داشت. او معتقد بود منتقدانی که اعتقادی راسخ به این پیشگویی نداشتند میدانستند که شب از راه می رسد و آنها نمی میرند اما آنها که مایملک شان را از دست دادند و با دیگران در انتظار نشسته اند که سفینه به دادشان برسد اعتقادشان به تواناییهای رهبرشان افزایش پیدا خواهد کرد. در واقع آنها دست به هر کاری کاری خواهند زد تا دیگران را برای پیوستن به گروه خودشان تشویق کند. نیمه شب از راه رسید و همون طور که انتظار می رفت هیچ نشانه ای از سفینه پیدا نشد.اعضای گروه اندکی نگران شدند اما رهبرشان به بصیرتی جدید رسید: به دلیل ایمان قوی گروه کوچک ما، دنیا مورد رحمت و مغفرت قرار گرفته است و برای نخستین بار در تاریخ جهان است که چنین نیرویی در زمین آزاد شده است. هوای اعضای گروه تغییر یافت. از ناامیدی به حال وجد و شعف درآمدند. بسیاری از اعضای گروه با مطبوعات تماس گرفتند تا این معجزه را گزارش کنند بعد به خیابانها ریختند و جلوی عابران را گرفتند و آنها را به آیین خودشان دعوت کنند. پیشگویی رهبرشان اشتباه از آب در آمد اما پیشگویی لئون فستینگر به وقوع پیوست .
?فستینگر میگوید: " موتور محرک توجیه خویش آن نیروی خاصی است که ما را وادار میکند اعمال و تصمیمات آن را به ویژه از نوع غلطش ، موجه بنمایانیم." حسی ناخوشایند است که او آن را «ناهماهنگی شناختی» یعنی تناقض در عقاید و رفتار می نامد. ناهماهنگی شناختی حالتی از تنش زایی است که وقتی روی می دهد که شخص دو نوع ذهنیت ( نظر، نگرش، باور و عقیده) دارد که از لحاظ روانشناسی ناهمخوانند.
برای مثال همه ما خوب می دانیم که سیگار کشیدن یا استعمال مواد مخدر کار احمقانه ای است اما سیگاری ها یا آن معتاد مواد مخدر برای کاهش رنج و اضطرابی که درونش در جریان است، به جای اینکه انتخاب راحت ترین کار که همان ترک سیگار است را انجام دهد ،وقتی نمی تواند ترک کند سعی می کند این ناهمخوانی را با توجیهی التیام بخشید. بسیار شنیدهایم که میگوید "سیگار کشیدن آنقدرها هم ضرر ندارد" یا اینکه "دخانیات به آدم آرامش میدهد" و "مانع اضافه وزن می شود" لذا از طریق راه های هوشمندانه و گول زنک این ناهمخوانی را کمرنگ می کند.
نظریه لئون فستینگر بنام «ناهماهنگی شناختی» (cognitive dissonance) از پرارجاع ترین نظریه ها در زمینه روانشناسی اجتماعی است که با الهام از آن با بیش از ۳۰۰۰ آزمایش درک روان شناسان را از چگونگی ساز و کار ذهن انسان متحول ساخت.
?لب کلام نظریه این است که افراد برای منطقی نشان دادن عقاید متناقض شان و ادامه دادن به زندگی شان به شکلی که دست کم از نظر خودشان منسجم و پر معنا باشد چه کارها که نمی کند. نظریه ناهماهنگی شناختی از شرح این مفهوم منطقی که افراد در پردازش اطلاعات غیر منطقی رفتار می کنند فراتر رفت و نشان داده چرا افراد پس از اتخاذ تصمیمات مهم متعصبانه عمل می کنند.
?همه ما انسان های ممکن الخطا تمایل عجیبی داریم خودمان را موجه نشان دهیم و از زیر بار مسئولیت اعمال آزاردهنده غیر اخلاقی یا ابلهانه مان شانه خالی کنیم. البته بیشتر ما در موقعیتی نیستیم که مرگ و زندگی میلیونها نفر آدم در دستمان باشد ولی عواقب خطای مان چه ناچیز و کم اهمیت باشند، چه بی سروصدا باشند و چه تشت رسوایی مان از بام بیفتد بیشترمان جان به لبمان می رسد که بگوییم «تقصیر من بود اشتباه بزرگی مرتکب شدم». جالب اینکه هرچه عواقب عاطفی مالی یا اخلاقی خطای ما بیشتر باشد به گردن گرفتن تقصیر دشوارتر میشود.از بچگی به ما گفتهاند که آدم از اشتباهاتش درس می گیرد ولی اگر در همان ابتدا نپذیریم که اشتباه کردهایم چطور ممکن است از آن درس بگیریم؟
?سیاستمداران بارزترین نمونه های کسانی هستند که خودشان را توجیه میکند. هنر سخنرانی با استفاده از فعل مجهول بر ساخته خودشان است. وقتی راه فرار ندارند به زور و زحمت خطای شان را می پذیرند اما مسئولیتش را بر عهده نمی گیرند. هنری کسینجر در پاسخ به اتهاماتی مبنی بر اینکه در جنایات جنگی صورت گرفته در ویتنام ،کامبوج و آمریکای جنوبی دهه ۱۹۷۰ دست داشته است گفت: «احتمالش زیاد است در دولتی که من در آن خدمت میکردم نیز اشتباهی صورت گرفته باشد.» در حالیکه همان زمان به تنهایی خودش یک دولت بود. هم مشاور امنیت ملی و هم وزیر کشور بود اما پس از آن بی آنکه خودش را ذره ای از تکاپو بیندازد با وجدانی آسوده جایزه صلح نوبلش را گرفت.
?شناخت این ساز و کار درونی توجیه خویش باعث می شود بسیاری کارهای دیگر آدمها را که در نگاه اول بیمعنی و احمقانه به نظر می رسند سر در آوریم و می توانیم به پرسشهایی پاسخ دهیم که بسیاری از افراد با دیدن دیکتاتورهای سنگدل، مدیران حریص، متعصبان مذهبی که به نام خدا آدم میکشند یا کسانی که به خاطر ارث و میراث سر خواهر و برادر هایشان کلاه می گذارند از خودشان می پرسند این ها چطوری شب ها سر روی بالش می گذارد؟ چطور روی شان می شود در آیینه خودشان را نگاه کنند؟ پاسخ این است دقیقاً همانطور که باقی ما شب میخوابیم و در آیینه قیافه مان را برانداز می کنیم.
?اسلوبودان میلوسویچ «قصاب بالکان» طی چهار محاکمه اش به اتهام جرایم جنگی، جرایمی علیه انسانیت و نسل کشی، سیاست پاکسازی قومی اش را که باعث مرگ بیشتر از ۲۰۰ هزار کروات، مسلمانان بوسنیایی و آلبانیایی ها شده بود توجیه می کرد. او مکرر در دادگاهش می گفت که مسئول مرگ انسان ها نبوده و صربها قربانی تبلیغات مسلمانان شده اند.
یکی از روزنامه نگاران تحقیقی طی مصاحبهای با ۷ نفر دیگر از جمله عیدی امین دیکتاتور اوگاندا، ژان بوکاسا دیکتاتور جمهوری آفریقای مرکزی که مردمش او را «عفریت برنگو» مینامیدند مصاحبه کرده است. همه شان مدعی بودند که دست به هرکاری که زدند از جمله شکنجه و قتل مخالفان ،جلوگیری از انتخابات آزاد ، گرسنگی دادن به شهروندانشان ، غارت کردن ثروت کشور، به راه انداختن نسل کشی، همه به صلاح کشورشان بوده است آنها می گفتند اگر این کارها را نمیکردند آشوب و هرج و مرج و خونریزی به پا می شد آنها نه تنها خودشان را به حکام مستبدی نمی دیدند که خودشان را وطن پرستانی فداکار هم به شمار می آورند.
میزان ناهماهنگی شناختی را که به خاطر عشق به مردمانش به آنها ظلم میکند میتوان در بستری خلاصه کرد که به دستور "دوک دولیه" در جایجای هاییتی چسبانده بودند و روی آن نوشته بود:" دوست دارم در مقام کسی که بنای دموکراسی را طوری در هاییتی گذاشت که از گزند هرچیزی در امان باشد، در پیشگاه دادگاه تاریخ بایستم" با این نام هم امضا شده بود: جان کلود دولیه، رئیس جمهوری برای تمام فصول.
حتی اگر بهانه «صلاح مملکت» کافی نباشد همیشه می توان به آن توجیه پرطرفداری متوسل شد که برای برطرف کردن ناهماهنگی شناختی از آن استفاده می شود: «خودشان شروع کردند» حتی هیتر هم می گفت که خودشان جنگ را شروع کردند و منظور از خودشان نیز کشورهایی بود که در جنگ جهانی اول پیروز شده و آلمان را با عهد نامه ورسای تحقیر کرده بودند. مشکل این است که تا کجا باید عقب برویم تا نشان دهیم آن دیگری دعوا را شروع کرده است.
?نتیجه اینکه در آفریقای جنوبی پایان دوران آپارتاید می توانست به سادگی برای هر دو طرف میراثی از خشم در توجیه خویش بر جای بگذارد. خشم سفید پوستان که خواستار وضع موجود و امتیاز هایی بودند که به آنها اعطا می کرد و خشم موجه سیاهپوستان که قربانیان آن وضع بودند اما شجاعت مردی سفیدپوست «فردریک دوکلرک» و مردی سیاه پوست به نام «نلسون ماندلا» مانع از به راه افتادن آن حمام خون شد که در ادامه بسیاری از انقلاب ها به راه افتاده است و شرایطی را ایجاد کرد که کشور بتواند پیش برود و به دموکراسی قدم بگذارد. دوکلرک که در سال ۱۹۸۹ به ریاست جمهوری برگزیده شده بود خوب می دانست انقلابی خشونتبار در راه است. جنگی که علیه آپارتاید به راه افتاده بود شدت می گرفت و حامیان حزب منحله کنگره ملی آفریقا هر چه بیشتر به خشونت روی آوردند و کسانی را که هم دست رژیم سفید پوستان می دانستند می کشتند و شکنجه می کردند. او می توانست با اعمال سیاست های سرکوب گرانه تر خفقان بیشتری به وجود آورد اما در عوض توقیف حزب کنگره ملی آفریقا را لغو کرد و ماندلا را از زندانی که ۲۷ سال از عمرش را در آن سپری کرده بود آزاد کرد.ماندلا نیز میتوانست بگذارد خشمش او را از پای درآورد .می توانست از زندان با قصد انتقامی که بسیاری کاملاً مشروع میدانستند بیرون بیاید اما او نیز در عوض در راه هدفی که زندگی اش را به پای آن ریخته بود خشمش را فرو خورد ماندلا گفت: «اگر میخواهی با دشمن از صلح کنی باید با دشمن همکاری کنی. آن وقت است که دشمنت هم پیمان تو می شود».
◀️ برگرفته از کتاب " Mistake were made but not by me" نوشته دو تن از شاگردان فستینگر، دکتر الیوت اَرونسِن و دکتر کرول تَوریس که هر دو از متخصصین برجسته در زمینه روانشناسی اجتماعی هستند.