م. ایهام
م. ایهام
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

گفت و شور¡


ɴʀsᴏᴘ
ɴʀsᴏᴘ


❗❕از زیرخاکیا ❗❕( only conversation)

پارت یکم

+ چرا انقد چشاتو باز و بسته میکنی و گوشاتو با دستات محکم فشار میدی؟!!

_ سرم...

+ سرت چی؟!

_ سرم یکم سنگینی میکنه؛ بنظرم اضافیه، باید از بدن کوفته‌م جدا بشه¡

+ اعه این چه حرفیه؟!! اصن تابحال چشاتو دیدی؟! چقدر قشنگن!

_ چشام؟! قشنگن؟!

+ آره

_ الگی میگی... فقط برای خاطرِ نازکم، برای اینکه ناراحت نشم و سرمو با زبون تیره برباد ندم...

+ نه اصلن هم اینطور نیست؛ ببین دوستِ عزیز...

_دوستِ عزیز؟!

+ آره... ¡ تابحال چهره‌تو توو آیینه دیدی، به خودت نگاه کردی؟!

_ نه... خیلی وقته که خودمو گم کردم، احساس میکنم وجود ندارم... خیلی هم خودمو نمی بینم¡

+ چرا؟!! مگه چه کاری داری مهم تر از خودت؟!

_کااار؟!! مهم؟!!... من اصن کار ندارم؛ فقط و فقط غمای آتیشی دارم، گاها هم حسای یخی میفروشم، درضمن گله هم دارم.. ¡

+ اهووم... از کي؟!

_ از کی نه؛ از چی؟!... از مغزِ زنگ زده‌م¡

+مغزِ زنگ زده‌ت؟!! مگه مغزا هم زنگ میزنن؟! مگه مغزا هم مثل اون ماسماسکا هستن که تووشون آدمای دیگه زندگی میکنن؟!!

_ نه نه... اون یکی زنگ منظورمه!

+ کدوم؟!

_ همونایی که روو درِ ورودی نقش بسته بودن...

+ رو در؟!.... آهاان؛ اون برفکای گوگرد رنگ رو میگی!؟

_ برفکای گوگرد رنگ دیگه چه کوفتی‌ان، منظورت رو متوجه نمیشه؟!

+ میگم همون زرق ورقای مادر مرده‌ای که برجستگیه ظریفشون رو حس کردم وقتیکه از دستام بهشون میخوردن و میفتادن¡

_ اهوم... فهمیدم چی میگی ولی متوجه نمیشم، به هرحال همونایی که تو میگی...

+ خب باشه... ولی اونا چه ربطی به مغزِ تو دارن؟! مگه مغز تو هم مثل دره؟!

_ نه... اون یه اصطلاح بود؛ منظورم این بود که مغزم مثل یه دره فلزّی زنگ خورده‌س، در واقع یجورایی بهم ریخته و فرسوده و پخش و پلاست...

+ بهم ریخته و پخش و پلا؟!

_آره

+ خب اینکه کاری نداره؛ سریع جمعش می کنیم؛ من خیلی بلدم؛ پدرم همیشه به من میگفت که اتاق بهم ریخته تو جمع کن و انقد شلخته پلخته نباش... منم سریع جمع و مرتبش میکردم....

_.. هههههه، نه احمقِ ریزه میزه، این بهم ریختنه با اون یکی فرق میکنه...

+چه فرقی؟!

_اون راحت جمع میشه ولی این خیلی خیلی کار میخواد و سخته¡

+ خب باشه انجامش میدیم و نیازی به قطع کردن سرت نیست¡

_خب مسئله همینجاست که سالها طول میکشه؛ شاید همین فردا بمیرم و مهلتی نباشه که اتاق ذهنمو جمع و جور کنم.... من میخوام بدون فکرای چرت مغزم، زندگی کنم، میخوام شورشِ افکار سمّی و کثیفِ در ذهنم رو برای همیشه سرکوب کنم... ¡

+ آهاان¡... پس مشکل اینه، اصن از این زوایه بهش نگاه نکرده بودم...

_ آره دیگه بعضی موقع‌ها مشکل از زاویه‌س که باعث ایجاد خیلی از سوء تفاهم ها و قضاوت های بیجا میشه... ¡


(ادامه دارد...)

#ایهام


چنل تلگرام: ᴀʟғx@



ɴʀsᴏᴘ
ɴʀsᴏᴘ



مغزویرگولایهامتخیلی
من عاشق نوشتنم.. . نوشتن در تک تک سلول هایم رخنه کرده. من قوه تخیل قوی و فیلترشکنی دارم. از واقعیت ها فراری و پناهنده به رویای شبم. من عاشق نوشتنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید