گاهی دنیا به اندازه همه رؤیاهایم بزرگ می شود و بی انتها... بی کرانِ بی کران... و من می توانم شعر بگویم، شاعر شوم، عشق بورزم، عاشق شوم، من درست همین لحظه ها همه بازی های دنیا را می برم و حس برنده بودن، هیجان زده ام می کند. درست همین لحظه ها نه به آدم ها فکر می کنم و نه به موانع. هیچ چیز نمی تواند حالم را خراب کند. روزهایم رنگی رنگی می شوند و از تکرار در می آیند. همه چیز خیلی لوکس و شیک به نظر می رسد، شسته رفته و مرتب. انگار حالم بهتر از این نمی شود هیچ وقت.
و گاهی اما همه چیز برایم تمام می شود. دنیا به قدری برایم کوچک می شود که به سختی می توانم در آن نفس بکشم و فکر می کنم خوشبختی، رؤیای تلخی است که هیچ وقت به وقوع نخواهد پیوست. من گاهی دنیا به اندازه همه رؤیاهایم بزرگ می شود و بی انتها... بی کرانِ بی کران... و من می توانم شعر بگویم، شاعر شوم، عشق بورزم، عاشق شوم، من درست همین لحظه ها همه بازی های دنیا را می برم و حس برنده بودن، هیجان زده ام می کند.
درست همین لحظه ها نه به آدم ها فکر می کنم و نه به موانع. هیچ چیز نمی تواند حالم را خراب کند. روزهایم رنگی رنگی می شوند و از تکرار در می آیند. همه چیز خیلی لوکس و شیک به نظر می رسد، شسته رفته و مرتب. انگار حالم بهتر از این نمی شود هیچ وقت.
و گاهی اما همه چیز برایم تمام می شود. دنیا به قدری برایم کوچک می شود که به سختی می توانم در آن نفس بکشم و فکر می کنم خوشبختی، رؤیای تلخی است که هیچ وقت به وقوع نخواهد پیوست.