در غیاب امر سیاسی یعنی سازوکارهای بسامان و متنوع توزیع و کنترل قدرت، وضعیت آشفتهی روزهای انتخابات ربطی به سیاست و سیاست ورزیدن ندارد. برنامهای که «انتخابات» بودگیِ آن به دلایل فراوانی محل پرسش است، نه تنها جامعه را سیاسی نمیکند بلکه بدتر آن را در وضعیت «پیشاسیاست» نگه میدارد. کسانی که حضور و فعالیت مرئی و نامرئیشان در فرایند انتخابات به آخوری از رانت و منصب راه خواهد برد یا امنیت آخور کنونیشان را تضمین خواهند کرد، حتی به مرزهای حیوان سیاسی ارسطو نزدیک هم نشدهاند. آنها فقط با اقلیتی بر سر تقسیم قدرت و منفعت معامله کرده و به توافق رسیدهاند، نیازی هم به سیاستورزی ندارند. چنین جامعهای با تمام قوا سیاستزدایی شده است؛ حتی اگر همهی مردم دربارهی سیاست حرف بزنند.
به سخن دیگر جامعهای «سیاسی» است که در آن مفهوم و امکان تحقق حق برای تکتک شهروندان قابل اجرا، دستیافتنی و دستِ کم شفاف باشد. تازه داستان فقط به تحقق منفعت فردی ختم نمیشود. انسان چون موجودی اجتماعی است و در جامعه زندگی میکند، نمیتواند بدون پیگیری منافعِ جمعی، منفعت خود را تأمین کند. به این ترتیب حتی برای منافع فردی هم باید خود را به منافع جمعی گره زد. امر سیاسی همین گرهزدن فعالانه است که قدرت را به شکل متناسبی در مویرگهای جامعه توزیع کرده و در مجراهای کلان و مهم آن را کنترلکرده، وادار به پاسخگویی میکند. پس انسان تنها در یک اجتماعِ سیاسی میتواند زندگی خوب و اخلاقی داشته باشد.
انتخابات زمانی میتواند ربطی به سیاست داشته باشد و جامعه را سیاسی کند که اصل اساسی سیاست، یعنی خواست خیر عمومی برای همه تحقق پیدا کرده باشد و آن وقت در مورد جزئیات و اختلاف سلیقه در اجرای برنامهها به انتخاب آرای عمومی مراجعه کنیم. همزمان با ترویج «ما را چه به سیاست» و «جامعهی غیرسیاسی» بسیاری از نیروهای سیاسی، اکانتهای سیاسی، چهرههای سیاسی، رسانههای سیاسی و ... مشغول سیاستزدایی از هشیاری و استقلال درک افرادی هستند که در ادبیات سیاسی اکثریت خاموش یا خاکستری نام دارند و نوع کنش انتخاباتی آنها کمتر قابل پیشبینی است و در روزهای آخر رقم میخورد. مثلاً با تهدید به از دست رفتن جمهوریتی که اکنون نیز وجود خارجی ندارد یا استدلالهای سلبی مثل ضرورت انتخاب بین بد و بدتر یا شر کمتر و شر بیشتر تلاش میکنند، صورت موجهی به وضعیت فعلی بدهند و هر ایراد و مخالفتی با این فرمول را تنزهطلبی یا سستی و انفعال بنامند یا نابازیگران صحنه را متهم کنند که بیتفاوتاند و نمیخواهند دستانشان آلوده شود؛ ولی این ترازبندی از کنش سیاسی قابل نقادی است و نیاز به تجدید نظر دارد.
استراتژی رأی سلبی و انتخاب بین «شر کمتر و شر بیشتر» سادهسازیها و انگارههایی در خود دارد که مرورشان میکنم:
یکم - انتخاب کردن آگاهانهی شر با وضعیت «یا این یا آن» یا ناچاری «ابتلا به شر» فرق دارد. در عسرتی واقعی که راهی جز این یا آن نیست، انسان با توجه به منطق موقعیت و عقل سلیم به یکی از این دو راه افکنده میشود و به همین جهت اگر بتواند معقولتر است که به شر کمتر بیفتد. اما آیا حالا چنین ضرورت و افکندهشدنی وجود دارد؟ چرا باید به توهم «شر لازم» دامن زد و فقط دو گزینه را اثرگذار دانست؟ به همین ترتیب گزینههای دیگر کنشگری را حذف کرد یا بیاثر و فاقد کارکرد نشان داد؟ به عبارتی اگر نفس انتخاب و برقرار ماندن سازوکار انتخاب مهم است؛ چرا انتخاب گزینهی تأمل و افکنده نشدن در شر را برجسته نکنیم؟
دوم - حتی اگر گمان کنیم ضرورت و عسرتی چنان سهمگین باشد که افراد را در آستانهی افتادن به یکی از دو شر قرار داده باشد، چه مبنایی وجود دارد که در شرایط متشنج و بیقرار افراد عادی بتوانند میزان شر را به درستی اندازهگیری کنند؟ باید گفت اینجا بحث انتخابِ یک فرد است نه ساختار. آیا شر کمتر و شر بیشتر فقط در وجود یک فرد خلاصه میشود؟ پس منطق موقعیت و توجه به زمینهها و ساختارها کجا رفت؟
سوم - کسانی که دست به انتخاب شر میزنند، مدتی که از انتخابشان بگذرد فراموش میکنند که خودشان شر را برگزیدهاند. مسئولیت روی کار آمدن شر به مردم منتقل میشود و نتایج أسفبار آن هرچه باشد، به جای آن که شر را وادار به پاسخگویی کند، مردم را در جایگاه متهم و پاسخگو خواهد نشاند. در واقع گویا فرمولی آگاهانه استفاده میشود تا مردم برای پذیرفتن شر به معنی دقیق کلمه آماده شوند.
چهارم - انتخاب شر در هر سایز و اندازهای«مبتذل» است و هستهی سخت شر را به تعلیق در نمیآورد. مگر این که در این فقره به درجهای پستمدرن یا نسبیگرا شده باشیم که به هیچ مرتبهای از حقیقت خیر و شر قائل نباشیم.