الهام  مقدم راد
الهام مقدم راد
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

این مرز، تصنعی است!

روشنفکر را بارها تعریف کرده‌اند از خدمت و خیانت و ماهیت و وظیفه و سیر تاریخی و مشخصاتش گفته‌اند و آن قدر حاشیه بر آن بسته‌اند که چه بسا از معنی افتاده است ... اما باکی نیست اگر بخواهم همین حالا به نقطه‌ی صفر برگردم و دوباره بپرسم چه کسی روشنفکر است؟ به نظرم این قبیل به صفر برگشتن‌ها برای ما بسیار ضروری‌اند؛ چون مرز بین روشنی و تاریکی فکر آن طور که به ما گفته‌اند واضح نیست و ما همیشه به دیدن و شناختن بیشتر نیازمندیم. اولین شرط استفاده از فهم خودمان، این است که هم اسم‌ها را درست یاد بگیریم و هم‌ مفهوم‌ها را دقیق صورت‌بندی کرده و به‌کار ببریم.

چیزی که من از حقیقت روشنفکری می‌فهمم این است: روشنفکر کسی است که تمایل دارد بتواند تا پایان عمر با خودش زندگی کند.

عجیب به نظر می‌رسد! مگر همه با خودشان زندگی نمی‌کنند؟ نه! اغلب آدم‌ها با فراهم‌کردن انواع سرگرمی‌ها از خودشان فرار می‌کنند. همه قادر نیستند، همیشه با خودشان یکرنگ بمانند و تا زنده‌اند با خودشان زندگی کنند.

زندگی‌کردن با خود، یعنی چطور اختیار فکرها و چیزهایی که به آن‌ها فکر می‌کند را در دست داشته‌ باشد، همیشه آگاه و هوشیار باشد تا خودش انتخاب کند که به چه چیزی توجه کند، چطور ببیند و تصمیم بگیرد که چیزی خوب است یا بد. شهامت داشته باشد که به گفت‌وگوی خاموشی در درون خودش تن بدهد. این گفت‌و‌گوی درونی همان«تفکر»است. پس روشنفکر کسی است که بلد است چگونه آزاد فکر کند.

معنی فکر کردن این نیست که همیشه به ذهن و درون خود توجه کند و چیزی که آن بیرون در برابرش در زمین جامعه اتفاق می‌افتد را نبیند و به یافته‌ها و تجربه‌ی دیگران اهمیتی ندهد. حقیقت دیگراین‌که روشنفکری تمرین تغییر زاویه‌ی دید هم هست. رفت‌وآمدکردن و کوشش در پس‌و‌پیش رفتن بین افکار موافق و مخالف، تجربه‌های دور و نزدیک و آ‌ن‌گاه با خود زندگی کردن. این قدرتی ارزشمند، احترام‌برانگیز و کم نظیر است که «تفکر» به انسان می‌دهد.

روشنفکری روندی خودانگیخته و فردی و در عین حال فرایندی اجتماعی است. او از یک سو فهم مستقل خودش را از جهان دارد؛ چون فکر کردن نوعی طغیان من در برابر نظام جمعی است. اما همان قدر که من و فردیت او اهمیت دارد خیانت به خودش، از آن هم مهم‌تر است. روشنفکر خودش به تنهایی فکر می‌کند؛ اما فکر می‌کند که از خودش جدا شود و از خودش فاصله بگیرد و ابعاد دیگری از انسان را کشف یا خلق کند. فقط با این فاصله‌گرفتن آگاهانه از خود است که می‌تواند از دام‌های مهیبی مثل خودشیفتگی، مهره و ابزار دست دیگری شدن و پرستش ثروت و قدرت و منصب و امنیت و حتی هوش و محبوبیت و ... خلاص شود.

روشنفکر به‌درستی می‌اندیشد، اگر چیزی را بپرستد، هرگز او را رها نخواهد کرد. پس به هر چیزی که او را وادار به اطاعت ‌کند، شک می‌کند. چیزی به نام اطاعت برای انسان نیست، مگر این که کودک یا برده و سرسپرده باشد. این همان اندیشیدنی است که سقراط جان خود را بر سر آن داد. از این رو شاید بشریت همواره یک سقراط به جهان بدهکار است.

این کار اگر چه ریشه و سرآغاز روشنفکری است؛ اما به معنی کار علمیِ تخصصی کردن و پای‌بندی به ادا و اطوار باب زمانه نیست. روشنفکری در واقع فاصله‌ای باریک است میان کسانی که برای هر نوع عمل‌کردن و تصمیمی در زندگی‌شان می‌خواهند خود بیندیشند و داوری کنند و کسانی که نمی‌خواهند چنین کنند. فرد بالغی که اطاعت می‌کند از اندیشیدن ناتوان است. او در واقع با این کار سازمانی یا قدرت و قوانینی را حمایت می‌کند که طالب اطاعت‌ است و انسان بودن را بر نمی‌تابد. هر قدرتی که اطاعت بخواهد در مشروعیتش باید تردید کرد. این‌جا تردید‌کنندگان مورد اعتمادترند؛ چرا که با چون‌و‌چرا کردن، مسئله‌ها را بارها با شرایط جدید می‌سنجند و با استقلال، مسئولانه و بدون سرسپردگی تصمیم می‌گیرند. قدرتی که مشروعیت ندارد زمان زیادی دوام نمی‌آورد. دیر یا زود ناچارست برای تظاهر به حفظ قدرت، دروغ بگوید. زور به جز دروغ پوششی ندارد و دروغ و فساد هم بدون زور دوامی نخواهد داشت. شاید این اتحاد بین آن‌ها، مدتی حاکم شود؛ اما روشنفکر شراکتی در آن نخواهد داشت.

روشنفکر هرگز آگاهانه از دروغ پشتیبانی نمی‌کند. چه بسا هر نوع همکاری با قدرت جبار یا اطاعت از آن، حتی با بهانه‌هایی مثل تأمین معاش و از سر ناچاری و برای اصلاح امور، حمایت مزوّرانه محسوب می‌شود. هر کسی مرزهای تزویر و دورویی خودش را به خوبی می‌شناسد. روشنفکر کسی است که در هر حال خودآگاهی و توان مراقبت از این مرزها را داشته باشد.

چنین کاری بی‌نهایت دشوار است؛ آگاه ماندن، زنده ماندن و با خود زندگی کردن!

روشنفکریاندیشه انتقادیسقراطزندگیتفکر
تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش ... https://yanaar.blogsky.com/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید