الهام  مقدم راد
الهام مقدم راد
خواندن ۱۲ دقیقه·۴ سال پیش

تمرین مدارا

کدام حقیقت را باید گفت؟ آیا به زبان‌آوردن و هیاهو اطراف هر چیزی که فکر می‌کنیم حقیقت دارد، ضروری است؟ گفتنی‌ها که کم نیست؛ ولی دقت نیکو در انتخاب گفتنی‌ها و نوشتنی‌ها، همان ویژگی ظریفی است که محمد مختاری را در جایگاهی کم‌نظیر از فضیلت و استقلال شخصیت روشنفکری نشاند که قدرت مستقر، در مواجهه با او به زبون‌ترین شکل شرّ متوسل شد؛ یعنی حذف فیزیکی و از میان برداشتن با خشونت و ترور.

البته حذف عادت‌شکنان فقط خواست عوامل قدرت نیست. در واقع همه‌ی اجزای جامعه‌ی سنتی چنین خواست پنهانی را درون خود دارند. اندیشیدن و تأمل‌کردن در چنین وضعیتی خودبه‌خود کار همگان نخواهد بود و در این صورت است که همگان به چیزی از حق فردی و اجتماعی خود در آزاد و با ارزش زیستن پی‌نبرده و تاب بر هم خوردن ملاک‌ها و معیارهای مستقرشده را نخواهند داشت. این ساخت سنتی، تحلیل و نقد را بر نمی‌تابد و میل دارد نقاد را به سرعت حذف کند.

مختاری را به دشواری می‌توان در یک قالب قرار داد. او پرسش‌گری و نقد را در خود چنان درونی کرده بود که برای گفتن حقیقت در هر عرصه‌ای که می‌توانست طبع‌آزمایی کرد. شعر و ادبیات و ترجمه و جستار نویسی و پژوهش در علوم انسانی و درگیری و نظر کردن به فروبستگی‌های جامعه. فکر انتقادی مبنای چون‌و‌چرا کردن در هر مسأله‌ای و بازنگری در هر پدیده‌ای و درگیری در هر موقعیت اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و ادبی و ... است؛ ولی نکته این‌جاست که از این همه، او سراغ بیان دغدغه‌ها و حقایقی می‌رفت که با زمان و مکان و واقعیت‌های زندگی‌اش نسبت داشت و به عموم مردم مربوط بود. به نوعی از فکر کردن باور داشت که بتواند وضعیت این‌جا و اکنون ایران را توضیح‌ دهد، نه طرز فکری که به هیچ‌جایی از جامعه و وضعیت کنونی ایران گره نمی‌خورد.

او در نوع بیانش هرگز اسیر ادبیات و ساخت بیانی از نوع مستبدانه‌ای نشد که از موضع بالا با مردم حرف می‌زند و قصد تهییج یا تحقیر یا نصیحت‌کردن و هشدار‌دادن به مردم را دارد.

«تمرین مدارا» مجموعه‌ای از مقالات او با همین سیاق است که نخستین بار در سال77 چاپ شد. وقتی کتاب را به‌دست‌ گرفتم با تصوری پیشینی از پرداختن نویسنده به مسائل دهه‌ی هفتاد جامعه‌ی ایران، با خود می‌گفتم کتاب را باید در زمینه‌ای از تاریخ معاصر بخوانم. هم‌چنین این پرسش در ذهنم بود که خواندن مقالات مختاری چه امکان و افقی را برای امروز، خواهد گشود؟

با خواندن دو‌ سه مقاله‌ی درخشان ابتدایی فهمیدم که نگاه نویسنده تا چه اندازه ژرف و در عین زمان‌مند بودن، فراتر از زمانه‌اش بوده است. چه بسا در شناخت و حل مسأله‌هایی از این دست که در مقالات طرح شده است و علیرغم کوشش‌هایی که تا امروز در منظومه‌ی فکری ایرانیان صورت گرفته، هنوز پای در گل مانده‌ایم. مسائل طرح شده اختصاص به دهه‌ی هفتاد ندارد و می‌تواند برای خواننده‌ی امروزی هم ثمربخش و فکر برانگیز باشد.

لحن نوشتار او و تمثیل‌ها و اشارات و نتیجه‌گیری‌هایی که دارد نشان می‌دهد انتقاد‌ها و تحلیل‌ها و نگرش‌های او به سان روشنفکرمآبانی نیست که خیال می‌کنند، اعتبارشان صرفاً به مخالفت کردن است. حتی اگر مخالفت‌شان دلیل و لزومی نداشته باشد و بدتر از آن با جریان غلطی مخالف نباشند.

مختاری در متن‌هایی که نوشته هرگز حتی به اندازه‌ی پاراگراف یا عبارتی خود را جدا از جامعه و اطرافش نمی‌پندارد و دقیقاً خودش و کارش را هم در معرض نقد و محصول تناقض‌ها و تضادهای فرهنگی جامعه می‌داند.

او می‌داند که عموم مردم کاری با اندیشه و استدلال منطقی ندارند؛ بلکه باورهایی دارند که در واقعیت جاری است و با آن‌ها زندگی می‌کنند. ممکن است برخی از آن باورها به خودی خود باعث رنج و زحمت نشوند. در این صورت لزومی ندارد با تبر و تیشه سراغ آن باورها رفت. می‌توان مردم و عرف و عادت‌ها و باورهایشان را با مدارا و تساهل پذیرفت؛ البته نه این‌که دنباله‌رو مردم شد. در عین حال باورهایی که تبعاتی در ساخت سیاسی و اجتماعی دارند، نباید از نگاه نقادانه‌ی روشنفکر دور بمانند. در واقع روشنفکر نمی‌تواند بیرون از عرصه‌ی اجتماع سیاست و قدرت قرار بگیرد و با همه عکس یادگاری بگیرد.

از نظر او روشنفکران نه تنها برای حفظ استقلال نظر و شخصیت‌شان رنج‌هایی می‌برند، لاجرم تاوان لاابالی‌گری و خیانت عده‌ای سیاست‌پیشه‌ی هردمبیل فرصت‌طلب و ژیگولوی ملون المزاج و دستیاران قدرت را هم باید بدهند.

مرور اسامی بیست مقاله‌ای که در این کتاب گرد آمده‌اند، ممکن است در ابتدا این تصور را به دست بدهد که نویسنده از هر دری سخنی گفته و در نهایت حاصل یک‌پارچه‌ای از این پراکندگی بدست نخواهد آمد؛ اما اگر زبان شفاف و غنی نویسنده‌ را در متن‌ها دنبال کنیم، متوجه می‌شویم اتفاقاً انسجامی ناپیدا ولی بسیار مهم آن‌ها را به هم پیوند می‌دهد و آن، درونی‌کردن نگاه انتقادی است.

نگاهی که نظریه و مباحث نظری را فقط به عنوان ابزار برای روشن‌کردن وضعیت به‌کار می‌برد و هرگز در آن متوقف نمی‌شود. حتی اعتراض دارد که چرا نظریه در این سرزمین هنوز آموختنی باقی مانده است؟ به جای این که به‌کاررفتنی، آزمودنی و تجربه‌کردنی باشد. در واقع او نقد کردن را نه روی ابرها و در برج عاج بلکه با پاهایی استوار روی زمین جامعه انجام می‌دهد.

برای مثال در نخستین مقاله از لزوم بازخوانی فرهنگ می‌گوید و آن را معادل گسترش ذهنیت انتقادی و افزایش تحمل دربرابر عقاید دیگران می‌داند. به نظر وی اگر انتقاد از دیگری مستلزم مدارا با دیگری است، نقد خویش مبتنی بر تحمل در خویش است. درک نارسایی‌ها و دشواری‌ها و بازدارندگی‌های فرهنگ ما مدارایی دردناک می‌طلبد که بلوغ را در پی دارد. پس دوباره خواندن فرو رفتن در گذشته و بازگشت به آن نیست، بلکه به این معناست که رفتارها و روابط شکل‌های نهادی‌شده را از دل زندگی، جامعه و فرهنگ بیرون‌کشید و دوباره خواند تا با درک مقدورات و محدودیت‌ آن‌ها بتوان از عارضه‌های بازدارنده‌شان فاصله گرفت و امکانات یاری‌دهنده‌شان را تقویت کرد. باید دریافت که گذشته چه بوده و چه داشته و چگونه بر ما تأثیر می‌گذارد که از اکنون و اکنونی بودن بازمان می‌دارد و ما امروز حتی از آزادی هم مستبدانه دفاع می‌کنیم.

به این اعتبار، بازخوانی فرهنگ گفت‌و‌شنیدی با سنت خویش است. گفت‌و‌شنید با خویش، روی دیگر گفت‌و‌شنید با دیگری است. این کار هم مدارا می‌طلبد و هم زمینه و عاملی برای نهادینه کردن مداراست. گفت‌و‌شنید یک رابطه‌ی‌ دو سویه است و دوسوی نقد مکمل و تصحیح‌کننده‌ی هم‌اند.

در راستای همین گفت‌و‌شنید مختاری با نگاهی دقیق و پژوهش‌گرانه به سراغ ادبیات و عرف و فرهنگ و حتی ضرب‌المثل‌ها می‌رود تا نسبت آن‌ها با آن چه که امروز هستیم را روشن کند. مثلاً فرهنگی را واکاوی می‌کند که عادت به پوشیده‌گفتن به جای روشن‌گفتن دارد. چون پوشیده‌گویی وجه غالب بیان در فرهنگی است که لرزش و تردید در پایه‌ها و بنیادهای خود را تاب نمی‌آورد. واقعیت را به شکلی خاص می‌پسندد و می‌پذیرد. از این رو در پوشیده‌گویی هم تحمیل هست هم پذیرش. هم بخشی از واقعیت پوشیده می‌ماند هم بخشی از شهروندان یا در حقیقت رعایا امکان بیان واقعیت را پیدا نمی‌کنند. بنابراین پوشیده‌گویی با معرفت واقع‌گرا ناسازگار است و از تجربه‌کردن دوری می‌کند  و سلب‌کننده‌ی دقت است؛ که این همه البته ارادی و آگاهانه نیست و ذهن خیلی زود به آن عادت می‌کند. نگفتن واقعیت با ندیدن و نیندیشیدن به عین واقعیت همراه می‌شود و در عوض خاطر مبارک بالایی‌ها در هر رده و هر دوره آسوده می‌ماند. البته  بماند که روی دیگر این پوشیده‌گویی هم تندنویسی و بزرگ‌نمایی و آشکارگی تا حد دریده‌گویی صِرف در مورد کسانی است که مورد اخم و تخم قدرت‌اند و از دایره‌ی قدرت بیرون‌اند.

در ادامه از عرفی می‌گوید که روشنفکرانش را نفی و دفع می‌کند و هویت ملی‌ای که به جای منسجم کردن افراد، تبدیل به معضلی ملی شده است. جایی که گمان رفته است هویت ملی یعنی گره زدن دم اسب رضاخان به دم اسب یزدگرد و کسی نپرسیده آیا حفظ هویت ملی با دگرگونی‌های امروزی زندگی، همان حفظ و ترویج و تبلیغ سنت‌هاست؟ سنت‌هایی که در ساخت خود عناصر نامطلوبی مثل زبان خطابی، مردسالاری و ترس هم دارد.

یکی از مقالات هوشمندانه‌ همان‌ است که به‌کارگیری زبان برای اهداف خاص و  جابه‌جاگیری مفاهیم را برملا می‌کند و از دخالت‌های اراده‌گرایانه‌ی اهل سیاست در استفاده‌ی معمول از زبان می‌گوید. مقاله‌ی زبان به کام سیاست، از القای عمدی و چرخش معنایی واژه‌هایی می‌گوید که باید به سود سیاست حاکم باشند و افکار عمومی را آشفته نکنند. گویی به عمد چیزی گفته می‌شود و چیز دیگری اراده می‌شود تا سلطه پوشیده بماند. مثلاً واژه‌ی اخراج از زبان اخراج می‌شود و به جای اخراج کارگران گفته می‌شود تعدیل نیرو و مشکل سیاست تبلیغی به این ترتیب حل می‌شود. به همین ترتیب به جای گرانی، تعدیل و ساماندهی قیمت‌ها می‌نشیند و به جای ربا و بهره، کارمزد و به جای فقیر پابرهنه، قشر آسیب‌پذیر و به جای دلالی و کارچاق‌کنی، کارآفرینی و ...

در مقاله‌ی دیگری مختاری نسبت به جابه‌جاگیری مدارا با همکاری و همکاری با مماشات و تمکین هشدار می‌دهد. به کارشناسان و روشنفکرانی که کارایی و تخصص‌شان در مسیر تکنوکراسی توسعه در هر نظامی قرار می‌گیرد و مانع مهمی برای همکاری با هر نظامی ندارند و کار در نهایت با برخی دلجویی‌ها و امتیازات پیش می‌رود. در ادامه‌ی روند عادی‌سازی اوضاع و احوال، همه کم‌و‌بیش به هر فاجعه‌ای عادت می‌کنند و هر اعتراض و اظهارنظر مخالف و برخورد فکری با براندازی قهرآمیز جابه‌جا گرفته می‌شود. این جابه‌جا‌گیری‌ها نشان می‌دهد که نمی‌توان هر کارشناس و متخصصی را با روشنفکر یک‌کاسه کرد.

مدارا برآمده از یک نظام اجتماعی است که در همه‌ی ابعاد و اقتضاهای خود باید بر آن مبتنی باشد. در غیر این صورت مدارا از ماهیت خود تهی می‌شود. اگر یک سوی رابطه مثلاً با زبان انکار و سوی دیگر با زبان پذیرش سخن گوید، طبعاً نه مسأله‌ای طرح و تحلیل می‌شود و نه همکاری مفیدی پدید‌ می‌آید. این‌گونه همکاری‌ها را باید در راستای ضرورت و ناگزیری‌های دولت‌ها برای بقا و سلطه هم ارزیابی کرد.

به همین سیاق، هر مقاله با بیانی رسا و غنی به طرح و تحلیل مسأله‌ای پرداخته است. لذت خواندن کتاب با هیچ توصیفی برابری نمی‌کند. با خواندن مقالات ناخودآگاه ذهن باز هم و این بار با نگاهی متفاوت و نظر ورزانه به پرسش اولیه بازمی‌گردد که امکانی که اندیشه‌ی محمد مختاری اینک برای ما می‌گشاید کدام است؟ چرا هنوز هم تاوان چنین نگاه دوراندیش و عمیقی خشونت و انزوا و حذف است؟

در پایان نکاتی که به عنوان حاشیه بر نگاه نویسنده کتاب به نظرم می‌رسد در دو اشاره‌ی کوتاه می‌آورم. نخست این که نویسنده در جابه‌جای کتاب از ویژگی‌های دوران گذار جامعه‌ی ایرانی گفته است. پرسش مشخص من این است که گذار از کجا به کجا؟ البته این پرسشی است که از کلیه‌ی نظریه‌های مربوط به گذار می‌توان پیش کشید. گذار از سنت به مدرنیته از قدیم به جدید از استبداد به دموکراسی.... این‌ها مفاهیمی مربوط به نظریات توسعه هستند که اهالی فکر این سرزمین سال‌ها‌ست تلاش می‌کنند واقعیت‌هایی را به کمک آن‌ها تحلیل کنند. اما خود این تحلیل به نظرم اکنون با بحران مواجه است؛ چون بسندگی نظریه‌ی گذار، گویی ما را از تحلیل و شناختن مبدأ و مقصد معاف می‌کند که هیچ، گویا محدوده‌ی زمانی هم نمی‌شناسد. می‌تواند قرن‌ها طول بکشد و هر چیزی را می‌توان به آن نسبت داد و خیال را آسوده کرد؛ بی‌این‌که به اقتضای آن کاری کرد. این تأکید بر فرایند گذار شاید خودش بخشی از روند عادی‌سازی وقایع در ذهن ما و دلخوش‌کردن به این باشد که وضعیت هر چه باشد اقتضای طبیعت گذار و بهانه‌ای برای موقتی جلوه دادن آن باشد.

دیگر این که به نظرم نگاه نویسنده در ربط دادن همه چیز حتی برآمدن قوای قاهره و زور به فرهنگ، گاهی کمی غلوآمیز به نظر می‌رسد. من هم چون خود او به کل دیدن حقیقت زندگی باور دارم و می‌پذیرم که نه کل زندگی را می‌توان تجزیه کرد و شناخت و نه کل حقیقت را. از همین رو هم تکرار می‌کنم که حقیقت و زندگی و نوشتن آینه‌دار هم‌اند؛ پس چه بسا امکان دارد نسبت‌دادن همه چیز به موجودیتی کلی و موهومی به نام فرهنگ، حتی با مظاهر قابل لمس آن، نوعی تغافل ما از وجوه و اجزای دیگر را در پی‌داشته باشد. از جمله اجزای همان ساختارهایی که کسانی را اجیر کردند و برای از سر راه برداشتن خود او فرستادند.

شناسه کتاب: تمرین مدارا ( بیست مقاله در بازخوانی فرهنگ و ...) / محمد مختاری / انتشارات بوتیمار

محمدمختاریتمرین مداراایرانکتابنقد
تسلای خاطری ... عجیب، مرموز، چه بسا خطرناک و شاید رهایی بخش ... https://yanaar.blogsky.com/
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید