این که حالا چه هستیم، به چه چیزهایی باور داریم، از چه نوع آداب و مناسک و رسومی خوشمان میآید یا لذت میبریم و به چه میراث تاریخی و مذهبی و نمادهایی تعلق خاطر داریم، هویت فرهنگی ما را تشکیل میدهد. همان شناسنامهای که ما را از سایر مردم جهان جدا میکند و میشناساند و به ما تشخص ایرانی بودن میدهد. با این حساب، هویت چیزی سیال است که همیشه در معرض تعریف و بازتعریف قرار دارد و منابع هویتساز ما هم با گذر زمان دگرگون میشوند.
ولی میتوان بین این همه تغییر و گوناگونی در عناصر هویت فرهنگی ایرانی عنصر ثابتی پیدا کرد و آن عبارتست از «تصرف» و «از آنِ خود کردن فرهنگ دیگری». ما در طول تاریخ با هر هویت فرهنگی دیگری روبرو شدهایم، شیوهی مقاومتی که انتخاب کردهایم این بوده که آن فرهنگ را به تصرف خود درآوردهایم. حتی تلاش کردهایم چهرهی ایرانی را در زمینهی فرهنگ دیگر بازسازی کرده و دوباره از نو خلق کنیم و آنگاه مجذوب و شیفتهی این چهره شویم. برای مثال اسلام را طوری دوباره خلق کردهایم که گویا ابتدا «تشیع ایرانی» بوده و بعد اسلامِ تاریخی شکل گرفته است.
برخلاف تصور اولیه این کنش نه تنها منفعلانه نیست؛ بلکه بسیار مخاطرهآمیز هم هست. چرا که نه تنها از بین رفتن هویت ایرانی و هضم شدنش در فرهنگ مقابل جلوگیری میکند، بلکه منابع هویتساز و مشروع دیگری به فرهنگ ایرانی اضافه میکند.
اما دو اشکال مهم هم دارد که نپرداختن به آنها بهای سنگینی دارد.
اگر چه افزوده شده منابع هویتی دیگر ممکن است تنوع چشمگیری به ساختار فرهنگ ایرانی بدهد؛ اما به همان نسبت، پیچیدگیاش را هم بیشتر میکند. بنابراین حفظ انسجام و یکپارچگی هویت واحد ایرانی دچار چالشهای اساسی میشود. خصوصاً اینکه عناصری به کل متفاوت و چه بسا متعارض در کنار هم ظهور مییابند. این طور میشود که در اندیشهی ایرانی هنوز کمتر نشانی از همسویی و توافق روی هویت فرهنگی مشترک یافت میشود. هنوز اهالی فکر به برجسته کردن تفاوت هویتها مشغولاند و جدال بر سر اینکه کدام هویت، اهمیت بیشتری دارد ادامه دارد.
دیگر اینکه چنین رویکردی ما را از مواجههی واقعی با عینیت جهان دور کرده و باعث شده ما پدیدههای جهان اطرافمان را نه آنگونه که هستند، بلکه آنطور که میخواهیم و میپسندیم، مشاهده کنیم و بفهمیم. طبیعی است که این جور فهمیدن، ما را به اعمال و کارهایی مغشوش و وهم آلود خواهد کشاند. ما خودمان و جهان را درست نشناختهایم و هر زمانی در آینهی دیگری به تماشای چهرهی اصیلمان مشغول شدهایم. از این آینه به آن آینه رفتن باعث شده هیچ انباشتی از تجربهی دیدن و شناختن خود نداشته باشیم؛ چون بت عیاری که هر لحظه به شکلی درآییم. این قطعشدگیهای پیاپی ما را از خود برید. آن ابتکار اولیهی مقاومت در مقابل فرهنگ دیگری به صورت پارادوکسیکالی خودمان را هم نشانه گرفت و به این ترتیب از خودمان و جهان بیگانه شدیم.
حال اگر اضافه کنیم که منابع هویتساز فرهنگی در خلاء شکل نمیگیرند؛ بلکه در بستری متغیر از روابط قدرت و سیاست متحول میشوند، میتوان فهمید که چرا ایرانیها نتوانستند تصوری واقعی از خودشان پیدا کنند.
با وجود این دو مسأله و چالش مهم در هویت فرهنگی ایران، حتی اکنون که سیاستزدایی و پرداختن به علوم اجتماعی پدیدهای مدِ روزگار شده، بسیاری از فعالان در مسیری اشتباه گمشدهی مطلوب خود را در مفاهیم غیرِسیاسی و ایدئولوژیکشدهای مثل حزب، دموکراسی دینی، سوسیال دموکراسی، جامعهی مدنی و حقوق و بشر و دولت رفاه و محور مقاومت و توسعه و... جستجو میکنند.
این در حالی است که ایران قرنهاست پس از ورود اسلام به ایران و پس از مواجهه با دنیای مدرن در مقطع مشروطه، فقط به دنبال یک ساختار سیاسی است که بتواند تعادل پایداری بین دنیا و دین ایرانیان برقرار کند. این نگاه معطوف به همان ویژگی فرهنگ ایرانی است که میخواهد در عین دادگری با دوستان مروت و با دشمنان مدارا کند. فرهنگی که در نتیجهی خودآگاهی تاریخی ایرانیان و در طول قرنها قوام پیدا کرده است و هر چه هست باید راه ساختن حکومت و حاکمیتش را نخبگانش با سیاستورزیدن عملی و سنجیدن پیامدها بیابد.
در حالی که مفاهیم ایدئولوژیکی که دهههاست ورد زبان فعالان رسانهای است، فقط در ذهنیت ایدئولوگها رشد کرده است، اهداف و منزلگاههای آنها را دنبال میکند و ربط وثیقی به آن چه ما در واقعیت هستیم و بودهایم و قرار است باشیم ندارد. این مفاهیم عموماً با واقعیت تاریخ سرِ ستیز دارند و حتی از معنی تهی شدهاند؛ بنابراین پیداست که آویختن به آنها چه پیامدهایی دارد. در حالی که هنوز گروههای سیاسی سلبریتیزه شده با ذهنیت محدود فکر میکنند، راه نجات و رهایی و ترقی ایران از دالان حرفها و جدلهای بیپایان آنها میگذرد، پس سادهلوحانه افکار عمومی را از این واژهها اشباع کردهاند و میکنند.