در آخرین جملهی کتابِ افسانهی سیزیف آمده است: «باید سیزیف را شاد تصور کرد.» اما با تمام تصویری که از رنج سیزیف در ذهن داریم، کامو در پایان از چه چیزی به عنوان شادی حرف میزند؟
هر نویسنده البته اگر اهل اندیشه و تأمل باشد، همواره در متنهای جدیدش دنبال امکانات خلاق و دشواری میگردد تا برای بیان ایدههای نو به کار گیرد. چرا که پیشتر خودش از روی عمد، امکانات زبان روزمره را در هر نوشتهاش دور افکنده است تا راهی بیابد یا حتی بسازد به خارج از زبان و خارج از خودِ روزمره و همیشگیاش ... گویی ارزش و کار و بارِ نوشتن، به همین تقلاهاست. همین رفتنها و نرسیدنها و فریب خوردن از این تصور که متن جدید نویسنده را به جایی خواهد رساند.
آلبرت اتو هیرشمن Albert Otto Hirschmann از ستایشگران کمنظیر چنین امکاناتی برای اندیشیدن، نوشتن و البته عمل کردن بود که فکر میکرد هیچ معلمی بهتر از کمی سختی وجود ندارد. شاید به همین دلیل باشد که از تمام مسیر دشوار و سیزیفوار انسان بودن از آخرین جملهی کتاب کامو مشخصاً به گفتهی خودش تأثیر گرفت و در زندگی فکری و اجتماعیاش و البته با ظرافت حتی به فراسوی فرمول کامو رفت و نوشت: «باید سیزیفی را تصور کرد که خودش سنگ را به پایین میغلتاند.»
مسیر زندگی هیرشمن از درون آشوبها و تضادهای اشرافیت و آکادمی و جنگ اروپای قرن بیستم میگذرد. جالب است که نام میانیاش را در جریان یکی از عملیاتهای کمیتهی نجات اضطراری که مشغول فراری دادن روشنفکران و هنرمندان تحت تعقیب مثل هانا آرنت و مارک شاگال از اروپا بود، برای شناسایی نشدن حذف کرد و پس از آن به آلبرت هیرشمن معروف شده است. او میدانست به عنوان کسی که مخاطرهی دستاندازی به قلمروهای مختلف علوم را در زندگی فکریاش پذیرفته، در حرفهاش نیز باید حضور اضطراب را بپذیرد و به دنبال حذف آن نباشد.
هیرشمن در برلین یعنی قلب اروپا متولد شد و درست یک سال پس از آغاز جنگ جهانی اول، زمانی که آنجا جغرافیای گذراندن دهشتناکترین تجربههای انسان معاصر بود. بنابراین شاید آن امیدواری فعالانه، ذهن باز و ایدهآلیسم عملی و روحیهی پیشرونده و کنجکاوش که در مورد زندگی او ستودنی است، در کنار تواناییهای فکری و کنجکاوی هوشمندانهی خودش محصول رویدادهای معاصر زندگیاش نیز باشد.
هیرشمن در برلین، پاریس و لندن اقتصاد خواند؛ اما توانایی عجیبی در فراروی از سرحدات معرفتی و به نهایت رساندنِ منِ خودش داشت. از این رو هر چه که اندیشیده و نوشته است نظریاتی بدیع در سیاست و اقتصاد و جامعهشناسی محسوب میشوند. او همچنین عمیقاً در ادبیات، روانشناسی و روانکاوی مطالعه میکرد و مجذوب کاربردهای احساسات منفی در انسان مثل سرخوردگی، پرخاشگری و به ویژه اضطراب اجتماعی میشد. زمانی دریافت که موانع در دنیای فیزیکی و جامعه منجر به ناامیدی شده و ناامیدی نیز منجر به اضطراب میشود. اغلب هیچ کس نمیخواست مضطرب باشد؛ اما از سوی دیگر آیا اضطراب قویترین محرک برای تغییر نبود؟ احساسی که میتواند حتی بیمیلترین فرد را به سوی نوعی راهحل سوق دهد.
مورد هیرشمن به خوبی نشان میدهد این رتوریک مندرس و الکن را باید نقادی کرد و شاید کنار گذاشت، جایی که میگوید باید تا آنجا که میشود فقط در عمق یک رشته و تخصص فرو رفت تا نتیجهای درخور و سزاوار بدست آورد. به نظر میرسد این رتوریک گاهی ریاکارانه و حتی همراه با خودبرتربینی است و چون قادر به دیالوگ با مخالفان خود نیست، اغلب پشتِ این سپرِ پوشالی پناه میگیرد.
تلاشها و تأملات هیرشمن در نزدیککردن حوزههای مختلف علوم اجتماعی به یکدیگر کمنظیر است. به زعم هیرشمن محبوس کردن فکر در یک قلمرو خاص، به شدت آزاردهنده است. هیرشمن یکی از اندیشهورزانی است که نظریهها و اندیشههای خود را در گسترههای متفاوتی یافته، به آزمون گذاشته و با آنها زیسته و در نهایت خودش راه را برای نقادیشان باز کرده است. این همان نکتهای است که هیرشمن و بیشتر آثار او را برجسته میکند. یعنی قابلیت بازبینی بیپروا و طرح دوبارهی سؤالهایی که پیشتر خود به آنها پاسخ داده است.
حتی اگر به تقسیمبندی معروف آیزایا برلین برگردم که متفکران را در دو دسته جای میداد. دستهی اول جوجهتیغیهایی که جهان را از طریق یک ایدهی عالی و واحد مینگرند و دستهی دوم روباهها که جهان را از منظرهای مختلف و از طریق کالیدوسکوپی از دیدگاهها میبینند، آنگاه هیرشمن در این طبقهبندی نیز نمیگنجد. با اغماض میتوان گفت یک جوجهتیغی بود که به آرامی تبدیل به روباه شد و حال دیگر میدانیم که روباهها نسبت به جوجهتیغیها پیشبینیکنندههای بهتری هستند؛ زندگی مدنی امروز بدون آنها امکانپذیر نیست.
کتاب «میل به خودزنی» آخرین کتابی است که محمدرضا فرهادیپور از هیرشمن ترجمه کرده است. بیست مقالهی این کتاب نوعی بازگشت به خود و مرور اندیشهی هیرشمن است. مترجم با توجه به سوابق حرفهای خود احتمالاً توضیحی دربارهی انتخاب واژهی خودزنی دارد که البته در جایی از کتاب نیامده است، ولی به نظرم به جای آن «خودبراندازی» هم میتوانست معادل متناسبی با عنوان اصلی و محتوای کتاب باشد. مقالههای این کتاب در نگاه اول به عناوین هیچ ربطی به هم ندارند، جز این که هیرشمن آنها را نوشته است؛ ولی با کمی تأمل بیشتر و خواندن مقالات با وجود تنوع در موضوع مقالات میشود آنها را در سه بخش دستهبندی کرد.
دستهی اول مقالاتی هستند که به بازاندیشی در نظریههای اقتصاد سیاسی هیرشمن و لزوم بازبینی آنها اختصاص دارند. اینجا نقطهای است که او با جسارت میایستد و شلاق ذهنی خود را به دست میگیرد و هر آنچه تاکنون گفته و نوشته را با ضربههای نقد و فکر انتقادی میتکاند تا حتیالامکان تقلیلگراییها، یکجانبه دیدنها و خطاهای دیگر افکار و نظریات پیشین خود را آشکار کند. پس میتوان گفت ایدهی اصلی این کتاب «شک» است. بله هیرشمن یک هوادار وفادارِ شک است و فکر میکند شک، اغلب ضروری و خلاقانه است؛ زیرا در هر بحرانی راههای جایگزین برای دیدن و فهمیدنِ جهان را امکانپذیر میکند. دیدن جایگزینها هم میتواند افراد را از دایرههای سخت ناامیدی دور کند. پس شک در واقع میتواند انگیزه ایجاد کند.
تاریخ فکر سیاسی هم نشان میدهد که شک به طور مستمر تمام اندیشهها و نظریات را دنبال میکند و حتی به کرّات از آن پیشی میگیرد. چنانکه امروز در مورد هیچ نظریه و استدلالی توافق کامل و مطلق وجود ندارد. این واقعبینی نوعی موضع انتقادی است که هم شخصی و هم اصیل است و هیرشمن آن را به عنوان میل به خودزنی تعریف کرده است :
«وقتی این ایده به ذهنِ من خطور کرد، به وظیفه تبدیل شد که ادامهاش دهم: انجام ندادن این کار معادل بود با خودسانسوری و پنهانکاری.»
و در ادامه در مورد ایدهی انتقاد از خود مینویسد:
«معنای انتقاد از خود دست کم تا مدتی به دلیل کاربرد دائم و نادرست در واژهپردازیهای معمول ایدئولوژیهای رایج مثل کمونیسم خراب شده بود. بنابراین نامی دیگر برای توصیفش پیدا کردم: خودزنی!»
هیرشمن در سبک نوشتاریاش تمام ابزارهای زبانی و حتی ادبیات را به خدمت شرح و تفصیل و نامگذاری ایدههای خود در میآورد؛ اما هرگز از محدودیتهای واقعیت انسان روی بر نمیگرداند و اسیر آرمانگرایی مطلق نمیشود:
«احتمالاً یکی از کلیشهایترین و یقیناً بهترین قصههای یهودی دربارهی مادری است که به پسر خود دو کراوات برای تولدش هدیه میدهد. پسر هم روز بعد برای تشکر از مادرش یکی از کراواتها را میبندد. مادر تا پسر را میبیند با لحن سرزنشآمیز و عتابآلود میگوید: اون یکی کراوات چی؟ دوستش نداری؟ البته دلیل لطیف بودن چنین قصهای این است که به طور ضمنی به یک نکتهی کلی در خصوص طبیعت آدمی اشاره میکند. به گمانم ما نویسندگان نیز به طور مشابه در برابر تحسین زودرنج و سیریناپذیریم. وقتی یک خوانندهی صادق میخواهد تحسینش را نشان دهد و اظهار میکند که من کتاب شما را خیلی دوست دارم، آیا کمی نمیرنجیم و احساس نمیکنیم که دلمان میخواهد بپرسیم کدام یکی را ؟ که در اصل به این معناست که پس بقیه را چی؟»
هیرشمن یک برنامهریز بود که فضیلت را در این واقعیت میدید که هیچ چیز مربوط به انسان دقیقاً طبق برنامه پیش نمیرود. یعنی کوتاهترین خط بین دو نقطه در واقعیت اغلب بنبست است. پس با فروتنی مینویسد شاید چیزی که از تاریخ و مشخصاً تاریخ اندیشهها باید انتظار داشت، حل مسائل نباشد؛ بلکه ارتقا سطح بحث در باب مسائل باشد. وقتی سطح بحث دربارهی مسائل عوض شود، معمولاً همیشه چیز بیشتری برای کشف وجود دارد. این همان امکانباوری و تعهد هیرشمن به امیدواری است. امکانباوری برای وی ابزاری است که با آن میتواند بر محدودیتهای خود غلبه کند. اندیشهی دموکراتیک از نظر او نه با فکر قوی بلکه با شک و انعطافپذیری رشد میکند.
بنابراین شک او به تعلیق بیسرانجام و کمالگرایی پوچ نمیانجامد. شک او را همیشه در سطح تعهد به امیدواری نگه میدارد. او همیشه امیدوار است که دیدگاه جدیدی را ثابت کند. مثلاً حتی شاید ثابت کند که هملت اشتباه میکرد:
«هملت نباید از شک و تردیدهایش منجمد میشد. او باید توسط آنها آزاد میشد. هملت خودش را خیلی جدی گرفت. او فکر میکرد که باید کامل باشد.»
محتوای کتاب به گونهای است که مخاطب حتی اگر آشنایی اولیه با نظریات او نداشته باشد، میتواند از این کتاب استفاده کند و تصویری اجمالی از کار و زندگی هیرشمن به دست آورد. برای مثال در مورد شناختهشدهترین نظریهی سیاسی هیرشمن یعنی «خروج، اعتراض، وفاداری» مروری به این شرح در کتاب آمده است:
«مردم برای پاسخ به فشارهای وارد بر آنها دو راه یا گزینه پیشِ روی دارند. یا میتوانند با پاهای خودشان از معرکه بگریزند (خروج) یا آنکه بایستند و مخالفت کنند (اعتراض). خروج کنشِ ترکِ صرف است، معمولاً به دلیل کالا یا خدمات یا منفعت بهتری که مصرفکننده باور دارد میتواند جای دیگری بیابد. اعتراض، به هر تلاشی برای تغییر وضعیت به جای گریختن از وضعیت نامطلوب گفته میشود و در واقع شکایت یا سازماندهی برای شکایت یا اعتراض با هدف دستیابی مستقیم به بهبود کیفیتی است که آسیب دیده است. وفاداری فرد نیز یعنی، وضعیت موجود را پذیرفته و اصطلاحاً میسازد و میسوزد یا که منفعلانه در انتظار بهبود شرایط به سر میبرد تا اوضاع خود به خود بهتر شود که البته شیوهی مدنی و مناسبی برای زندگی اجتماعی و بهبود اوضاع نیست.»
هیرشمن در معرفی این نظریه استدلال کرده بود که به نظر میرسد اگر قدرت خروج مهار شود، رویههای اعتراضی رشد کرده و مفید و قدرتمند خواهد شد. البته نظر کلیِ هیرشمن این نبود که انتخاب گزینهی خروج بد است، بلکه او معتقد بود گزینههای خروج و اعتراض در کنار یکدیگر درست کار میکنند. خروج و اعتراض با مقاصد متفاوتی عمل میکنند و مایل به زدن تیشه بر ریشهی یکدیگرند. خاصه تیشه به ریشهی اعتراض زدن با خروج. چون اعتراض از نظر تلاش و زمان، اغلب در مقایسه با خروج هزینهبَر است و اثربخشیِ اعتراض اغلب نیازمند کنش گروهی و مشروط به همه دشواریهای شناختهشدهی سازماندهی، نمایندگی و سواری مجانی است.به عبارت دیگر خروج و اعتراض رابطهی الاکلنگی دارند. وقتی خروج محدود شود، اعتراض قویتر و مؤثرتر میشود. تحلیل هیرشمن ابتدا این بود که وقتی فرد میتواند محیطی را ترک کند، دیگر شکایت و اعتراضی نخواهد کرد. گویی خروج و اعتراض دو هماورد هستند. بعدها او در جریان فروپاشی دیوار برلین و سرنگونی حکومت آلمان شرقی دریافت که خروج و اعتراض گاهی هم دست به دست هم میدهند. وقتی فشارهای رقابتی بیشتر میشود اعتراض هم اثرگذاری بیشتری خواهد داشت؛ اما او برای درک این رابطه، نیازمند گذر تاریخ و وقوع یک واقعهی تاریخی بود.
دستهی دومِ مقالات کتاب اشاره به نقش همین وقایع تاریخی است. این دسته از مقالات نوعی مرور خط فکری و تدقیق در تجربههای زیستهی خود هیرشمن از ابتدا تا زمان تألیف کتاب است. او با ترسیم نوعی خود زندگینوشت به شکل دیگری به داوری در مورد ماحصل فکری خود نشسته است که باعث درک عمیقتر خواننده از مسائل میشود. در واقع اشاره به تجربههای شخصی و زمینههای جغرافیایی و تاریخی، نوعی چندجانبهنگری به خواننده نشان میدهد.
دنبال کردن خط فکری او بسیار جذاب است، چون تقریباً همیشه در حال دستوپنجه نرم کردن با منطقِ متعارف بوده است و دستاوردهای قابل توجهی هم داشته است. مثلاً همیشه به نفع لزوم گفتگو و تبادل بصیرتهای چپ و راست سیاسی استدلال کرده است. تا اندازهای که باریکبینیهای او در مورد اقتصاد توسعه و در اوج به حاشیه رفتن افکار چپ در دوران بعد از فروپاشی شوروی سابق باعث شد ظن آکادمیسینهای راست برانگیخته شود که مگر تفکر چپ هنوز هم وجود دارد؟ همزمان دربارهی هیرشمن گفتهاند «اگر کسی قانونی را کشف کند، او به خوبی نشان میدهد کجا این قانون به کار نمیآید.»
به این ترتیب است که از زمان نخستین اثر معروفش یعنی خروج، اعتراض، وفاداری در سال 1970، آثار هیرشمن علاوه بر اقتصاددانان توجه دانشمندان علوم سیاسی، مورخان و جامعهشناسان را به خود جلب کرده است؛ اغلب هم کوششهای فکری او شامل نظرات متفاوتی بود که هم مشی ارتدکس جدید و هم قدیم را نقد میکرد و بحثهای پرشوری را برمیانگیخت. این تصویر تجربهی زیستن در جامعهای است که فرد در آن میآموزد، باید با منازعه زندگی کند.
چیزی که هیرشمن زندگیاش را صرف کرد تا به آن مبتلا نشود سندروم درجا زدن و پیامدهای ناخواسته بود و در عوض زندگی فکری و حرفهای او انباشته از تعهد به شکورزی و جانبداری از امید بوده است. از نظر او همیشه باید باورهای محصور جاافتاده را تدقیق کنیم؛ چون تاریخ به عبارتی به ما نشان میدهد که شیطان در جزئیات خوابیده است.
«وسوسهی قوی این است که آنجا همهی عقبماندگیها را به حال خود رها کنیم و رویای اقتصادی را ببینیم که به قول بودلر هر چه از آن در آنجا وجود دارد، نظم و زیبایی است.»
«دوست دارم استثناهای یک قاعده را برجسته کنم، اما هرازگاهی هم از آفریدن تئوریهای خودم لذت ببرم.»
این کاری است که هیرشمن در بخش سوم مقالات خود انجام داده است. در این دسته او از حوزههای متعارف در نوشتههای قبلیاش فراتر میرود و به قول خودش به عرض اندامهایی در وادیهایی کلیتر میپردازد. مثلاً پرداختن به موضوع دگردیسی مشغولیتها:
«چه میشود که فرد یک روز قید منافع شخصی را میزند یا از مصرف شخصی سرخورده میشود واردِ عرصهی سیاست و کنش همگانی میشود و دوباره اینجا هم واخورده میشود و بعد تا همیشه در این دورِ باطل گیر میافتد.»
او هرگز آنقدر به خود اعتماد نکرد که در نظریهپردازی کلان افراط کند. ایدههای خُرد را دنبال کرده و برای رسیدن به درک واقعیت در بخشهایی، با اعتراف به اینکه زاویهی دیدش ممکن است ذهنی باشد، به طور مستمر تلاش کرد. برای گریختن از سوگیریهای معمول به جاهای متفاوت دنیا سفر کرد و مطالعاتش را با آنچه در واقعیت رخ میداد سنجید. به نظر او برای محققان علوم اجتماعی ضروری است که «حدود آنچه را که ممکن است، یا آنچه تصور میشود، ممکن است، حتی به قیمت تضعیف ظرفیت واقعی یا فرضی ما برای تشخیص آنچه محتمل است، عقب برانند»
این کتاب دقیقاً به دلیل بینش نویسندهاش که با دقت رویدادهای سیاسی منتج به جهان امروز را تجربه کرد و ایدئولوژیهای معیوبی را دید که ما را به جایی که اکنون هستیم رساندهاند ارزش خواندن دارد. بینش او به این کار میآید که چگونه میتوان آن ایدئولوژیهایی را که ممکن است در آینده ما را به بیراهه بکشانند، شناسایی و از آن دوری کرد.
سالها پژوهشها و مطالعات آکادمیک هیرشمن ندایی علمی و آماری به شهود او میدهد: مراقب ایدئولوگ باشید، مهم نیست که چه خط فکریی دارد. اقتصاد هم، مانند سیاست و ژئوپلیتیک، بشریت را با سیستمهای پیچیده و غیرقابل پیشبینی از خود بیگانه میکند و بهتر است از فیلسوفان و اقتصاددانان سیاسی که دارای الگوی واحد باشند- صرف نظر از اینکه چقدر ظریف و جذاب باشند- اجتناب شود؛ چون ایدئولوژی در جای خود میتواند تأمینکنندهی هدف مشترکی باشد که اصلاً در جامعه وجود ندارد. یعنی تزریق ایدئولوژی همیشه میتواند روشی مشکوک و خطرناک باشد. همین نگاه مستقل و تحقیر او نسبت به اصول اقتصادی توسعهی قرن بیستم، او را برای همیشه از دالانِ قدرت بیرون کرد. نوبل اقتصاد را با وجود اصالت، وسعت و غنای کارهایش به او ندادند.
عنصر محسوسی که به عنوان یک نخ ارتباطی تمام گفتهها و نوشتههای هیرشمن را به هم وصل میکند، درک اهمیت کنشگر عقلانی است. کنشگر یعنی کسی که در هر حال امکانی مییابد و دست به عمل میزند و این نقشی است که در پس پردهی تمام تقلاهای نظری او دیده میشود. گویی با رفتن از اقتصاد به سیاست و روانشناسی اجتماعی و ادبیات و .. همواره میخواهد به این پرسش بنیادی برسد که انسان کنشگر چگونه خواه به صورت فردی و خواه به صورت جمعی برانگیخته میشود و کاری میکند؟ و چه موانعی برای این انگیزش هست؟
خودزنی هیرشمن و همچنین خودتأییدی که در این کتاب هست و نیز تن ندادن به تقدیرگرایی عملکرد یک ذهن متمایز را آشکار میکند که البته تابع هیچ شکلی از جبر نیست. در عوض، با تکیه بر ظرفیتهای ذاتی افراد و گروههای اجتماعی برای ایجاد همسویی در چارچوبی دموکراتیک، تعدادی «امکانات» را باز میکند.
حال میشود پرسید آیا خودزنی یا خودبراندازی یک اکسیر جوانی ابدی نیست؟
شناسهی کتاب: میل به خودزنی؛ بیست مقاله/ آلبرت هیرشمن/ ترجمهی محمدرضا فرهادیپور / انتشارات شیرازه