از David Buss که در مورد انتخاب طبیعی خوندم این طور برداشت کردم که اگر یک فرد علاقهای نداشته باشه که تولید مثل کنه، شرایط جوری براش فراهم میشه که میل به در اجتماع بودن و رابطه برقرار کردن رو از دست میده یا برعکس کسی که میلی نداره تا در اجتماع باشه و رابطه برقرار کنه، علاقهای هم به تولید مثل از خودش بروز نمیده. طبیعیه که تخصص این فرد در جذب جنس مخالف بسیار ابتدایی و محدود میشه. در نتیجه از اجتماع طرد میشه و با برقرار نکردن رابطه با جنس مخالف، کسانی شبیه به خودش رو تولید نمیکنه. همونجا انتخاب طبیعی میگه فقط آدمهایی رو میبرم به نسل بعدی که از لحاظ جذابیت اجتماعی/جنسی در شرایط بهتری قرار داردن و علاوهبر اینکه خواستهاند تا تولید مثل کنن، موفق هم بودهاند. نکته اینکه انتخاب طبیعی فقط با این کاری نداره که یک گونه از نظر زیستی مناسبِ بقا است، اگر بهترین و مناسبترین هم باشه و قصدِ تولید مثل در اون گونه وجود نداشته باشه، همهٔ این مسائل رنگ میبازند.
خب در حال حاضر چرا مردمان Forever Alone زیادی داریم؟ جواب رو میتونیم در ازدواجهای برنامهریزیشده و سنتی پیدا کنیم.
از روی آمار نمیشه غیب گفت و برداشت کرد که همهٔ این مردانِ زنداده یا زنانِ شوهر کرده از نظر تکاملی علاقهمند به تولید مثل نیستن و شایستگیش رو ندارن، اما میشه این تعداد انسان که در زندگی اجتماعی/زناشویی مشکل دارند و برای جذب جنس مخالف تلاش میکنن و موفق نمیشن رو از نسلی دونست که اجدادشون قصد تولید مثل نداشتن و توفیقشون در این کار بهخاطر مناسبات فرهنگیای بوده که انسان اونها رو ساخته.
خیلیها هم میگن که انگار یک طلسم وجود داره. بله طلسمی هست. فرد تحت تاثیر این شرایط بوده: نگران نباش بالاخره برات زن میگیرن/شوهرت میدن. در صورت خروج از این قاعده احتمالا دچار مشکل و زیان میشه و معمولا کارش موفقیتآمیز نخواهد بود و بالاجبار دوباره برمیگرده به قاعدهٔ قبلیِ ازدواج برنامهریزیشده. چون بالاخره باید ازدواج کرد و هر انسان سالمی، حتما و قاعدتا قصدِ ازدواجکردن و بچهداشتن رو در ذهن داره. این سیر دوباره ادامه پیدا خواهد کرد و بسیاری از افراد نسل بعدی که اجدادی داشتن که نمیخواستن یا نمیتونستن تولید مثل کنن اما به خاطر مسائل دیگر اینکارو کردن، دوباره این مسیر رو طی خواهند کرد.
قطعا انسان میتونه تغییر کنه و مهارتهایی رو کسب کنه اما باید دید چطور این مهارتها وارد نسل بعدی میشن. یعنی اگر فردی از اون نسلِ بیعلاقه به تولید مثل، دیگران رو دید که با جنس مخالف ارتباط دارن و خواهان رابطه هستن و او هم بنا به دلایلی مثل پرهیز از انگشتنما شدن یا مسائل فرهنگی یا صرفا ظهورِ ناگهانیِ علاقه، به رابطه فکر کرد؛ و بعد از اینکه خودش رو ناتوان دید و با شگردهای مختلف و کپی از افرادی که خودبهخود توانایی جذب جنس مخالف رو دارن (و این کار انگار که در خونِشون هست) بالاخره به موفقیت رسید، آیا این زنجیر رو میشکنه و یا این ناتوانی/بیعلاقهگی در نسلهای بعدی هم دوباره خودش رو نشون خواهد داد؟