بخش اصلی این نوشتار ترجمهای است از متن این ویدئو در یوتیوب:
https://www.youtube.com/watch?v=YaDvRdLMkHs و با سپاس از مشارکت دوستم مجید (M.bagheri@shmu.ac.ir) در امر ترجمهٔ.
میخوام بخش نتیجهگیری رو در همین ابتدای متن بنویسم. اصالتِ وجود یا existentialism میگه «معنات رو خود پیدا کن» و مارک منسون در فصل ششم کتابِ The Subtle Art of Not Giving a F*k میگه ما همیشه در اشتباهیم ولی با مطالعه و تفکر میتونیم هر روز کمتر از دیروز اشتباه کنیم. همین موضوع اساس روشِ دیالکتیک در فلسفهاست و مکتب اگزیستانسیالیسم انگار میخواد بگه هر چه به حد «کمتر اشتباه کردن» نزدیک بشیم، به Absurd یا «پوچ» نزدیکتر شدیم.
بریم به متن اصلی.
چه چیزی به زندگی شما معنی میده؟ خدا؟ عشق؟ پول؟ کار؟ طرفداری از سلبریتیها؟ فوتبال؟ خرید؟ سریال شرلوک؟ شاید یک هدف شخصی در زندگیتون دارین، و شاید امید دارین که این ویدئو کمکتون کنه یهدونه پیدا کنین. شایدم معتقدین خدا شما رو انسانی با با یک جوهر خاص و با یک هدف مشخص آفریده.
هرکدوم ازینا که درست باشه، هیچکس به خاطر اینکه دلتون میخواد زندگیتون معنی داشته باشه شما رو مقصر نمیدونه. احساس معنا چیزیه که همهٔ ما خواهانش هستیم و بهش نیاز داریم. و با خارج شدن از فلسفهٔ دین، باید زمانی رو صرف صحبتکردن در مورد این کنیم که چطور زندگی خودمون رو دارای معنی میدونیم. وقتی فکرشو بکنیم که خیلی از ماها چقدر انرژی به پیدا کردن معنی در زندگیمون اختصاص میدیم. شاید در مذهب پیداش کنید، یا با مبارزه در راه عدالت اجتماعی، یا آموزش دیگران، یا یافتن زیبایی در بیان هنری.
صرفنظر از اینکه چطور پیداش میکنید، یه گروه از فیلسوفان هستن به اسم «هستیگراها» که میگن هر کدوم از اینا یا همه اینا میتونن به زندگی شما معنی بدن. ولی همزمان ذکر میکنن که هیچکدوم نمیتونن. اگه تا حالا فهمیدهباشین، فلسفه به صورت دیالکتیک پیشمیره: یکی یه ایده میاره جلو، بعدش فرد دیگری به این نظر واکنش نشون میده. یه وقتایی این واکنش لحظاتی بعد میاد و یه وقتهایی هم هزاران سال طول میکشه.
در یونان باستان، افلاطون و ارسطو فرض کردن که هرچیز برای ماهیت داشتن، جوهری داره، ویژگیهای اصلی در درون خودش که ضروری و ذاتی است. اگر این ویژگیها از بین برن اون چیز یک ماهیت متفاوت خواهد داشت. مثلا یه چاقو میتونه دستهٔ چوبی داشته باشه یا فلزی، زیاد مهم نیست. ولی اگر تیغه نداشته باشه دیگه چاقو نیست. اصلیترین ویژگی چاقو تیغه است. چون تعریف کاربرد چاقو از تیغهاش میاد.
و افلاطون و ارسطو گفتن که هرچیزی جوهری داره، شامل ما هم میشه. و معتقد بودن که جوهر ما در ما هست حتی قبل از تولدمون. پس بر اساس این تفکر، یه آدم خوب آدمیه که به جوهرش پایبند باشه. حالا شاید بدونید ماهیت شما چیه، و شاید هم ندونید، شاید هم در کاری که ماهیت اصلی شماست خیلی خفن بشید یا شایدم افتضاح باشین. ولی مهم اینه که این جوهر به شما هدف میده. چون شما متولد شدین تا یک چیز مشخص باشین.
این عقیده که بهش میگن «اصالتِ جوهر» تا اواخر قرن ۱۹ میلادی برداشت استاندارد و پذیرفته شدهٔ ما از گیتی بود. و الان هم برای خیلیها پذیرفته است.
ولی در اواخر سدهٔ ۱۸۰۰ میلادی برخی متفکرین این نظر رو که ما با جوهر یا هدف خاصی آغشتهشدیم، به چالش کشیدن. مثلا فیلسوف آلمانی فریدریش نیچه نهیلیسم رو قبول داشت. عقیدهای که میگه هرکاری کنی آخرش زندگانی معنایی نداره.
ولی در اوایل قرن ۲۰ میلادی مسیر برای متفکری چون ژان پل سارتر هموار شد که برگرده به جوهر وجودی و بپرسه: اگه قبل از جوهر ما، خود ما وجود داشته باشیم چطور؟ اگر موقع تولدمون هیچ هدف خاصی بهمون جوش نخورده باشه چی؟ و بعدش دیگه دست خودمون باشه که جوهرمون رو پیدا کنیم؟ بعد، این شد چارچوبی برای چیزی که اکنون به عنوان اگزیستانسیالیسم میشناسیم. و شعارش اینه که «هستی مقدم بر وجود است». به بیان دیگر، وجود ما اول اتفاق میافته. بعدش دیگه برعهدهٔ ماست تا تعیین کنیم که چی هستیم. ما باید از طریق راهی که زندگی کردنو انتخاب میکنیم، ذات خودمونو تصنیف کنیم. ولی ما یک هدفی نداریم که از قبل تعیین شده باشه؛ مسیری نداریم که حتما باید از اون راه بریم.
خیلی سخته نشون دادن این که چقدر این نظریه در زمان خودش افراطی بوده. چون برای هزاران سال، انسان نیازی نبود که مسیری رو انتخاب کنه یا هدفی پیدا کنه. خدا براش انجام داده بود. نکته مهم اینه که اگزیستانسیالیسم هممعنی با خداناباوری نیست. خیلی از اگزیستانسیالیستها آتئیست یا بیخدا هستن، اما بعضیهاشون هم به خدا باور دارن مثل سورن کییرکگارد. چیزی که اگزیستانسیالیستهای باورمند به خدا ردش میکنن، وجود هرگونه قیامت و جهان آخرت به منزلهٔ یک علت نهایی برای وجود انسانه؛ و این تصور که خدا جهان یا جهان ما یا ما رو با هدف خاصی ایجاد کرده رد میکنن. پس میگن خدا ممکنه وجود داشته باشه، اما شما یا زندگیتون یا کیهان رو با یک معنی خاصی آمیخته باشه؟ نه این جزء بیلان کاریش نبوده. در نتیجه ما هرکدوم به یک جهانی اومدیم که ما، یا دنیامون یا عملهامون هیچ ویژگی مهم و واقعیای در ذات ندارن. این میشه مؤلفه پایهٔ اگزیستانسیالیسم. و طرفدارانش بهش میگن «پوچی» ما برداشتمون از «پوچی» یه چیز مضحک و احمقانه است. ولی از نگاه اگزیستانسیالیستها پوچی یک مفهوم فنی داره. این روشیه که باهاش توضیح بدن چهطور میشه در یک جهانی که پاسخی توش نیست دنبال پاسخ گشت. ما موجوداتی هستیم که به معنا نیاز داریم. اما توی جهانی پر از بیمعنایی رها شدیم. و توی دنیای وحشی فریاد میزنیم و پاسخی نمیگیریم. ولی خب بازم داد میزنیم و کمک میخواهیم. برای یک اگزیستانسیالیست این میشه معنای «پوچی». و از اون جایی که هیچ علت غایی و نهایی برای جهان وجود نداره، جهان با هدفی آفریده نشده و برای هدف خاصی موجودیت نداره. و اگر برای هیچکدوم از اینها دلیلی نیست، پس هیچ اصولی هم برای پیروی وجود نداره: نه عدالتی، نه انصافی، نه نظمی و نه قانونی.
اگزیستانسیلالیسم ریشه در قرن ۱۹ میلادی و متفکرانی همچون نیچه و سورن کییرکگارد داره اما در حین و بعد از جنگ جهانی دوم سر زبانها افتاد. چون وحشت حاصل از هولوکاست باعث شد خیلیها عقیدهشون رو به جهان عادل و منظم از دست بدن. و چهکسی میتونه بازخواستشون کنه؟ پیدا کردن معنا با وجود نازیها سختتر شد. اما سارتر با موضوعِ بیمعنایی رودررو شد و یکی از آزاردهندهترین جنبههای اگزیستانسیالیسم را مورد بررسی قرار داد. نه بیمعنایی در جهان، بلکه بیش از حد بودن آزادی.
برای خیلی از ما ها، آزادی خیلی باحال بهنظر میاد. اما سارتر فکر کرد که ما به شکل خیلی دردناک و تکاندهندهای آزادیم. خب بالاخره اگر هیچ رهنمودی برای اعمال ما نباشه، پس هرکدوم از ما مجبور هستیم یک روش اخلاقی برای خودمون طراحی کنیم که بتونیم اخلاقیات زندگی خودمون رو ایجاد کنیم. سارتر از این استفاده کرد که بگه ما «محکوم به آزادی» هستیم، سرنوشتی که به نظرش خیلی ناخوشایند اومد. سارتر گفت شاید فکر کنید میتونید از اولیای امر جواب بگیرید ولی همهٔ اونها ساختگی هستن. میشه همون کاری رو بکنیم که والدینمون میگن، یا کلیسا یا دولت، ولی در نهایت که اینا مردم هستن مثل خودمون. آدمایی که جوابی نداشتن، آدمایی که مجبور بودن خودشون بفهمن چطور زندگی کنن. در نتیجه بهترین کاری که میتونید انجام بدین اینه که معتبر زندگی کنین.
سارتر از این استفاده کرد که بگه شما باید تمام بار آزادیِ خودتون رو با توجه «پوچی» به دوش بکشید. باید بدونید که هر معنایی در زندگی شما توسط خود شما بهش داده شده. و اگر تصمیم بگیری تا به این معنا زیاد اهمیت ندی و مسیری که شخص دیگری ایجاد کرده دنبال کنی چه اون معلمت، دولتت یا مذهبت باشه پس همون چیزی که سارتر بهش میگه «سرنوشت بد» دارید، امتناع از پذیرش «پوچی». اگر با سرنوشت بد زندگی کنید، پس مثل کبک سرتون رو تو برف میکنین و وانمود میکنین که اون بیرون یه چیزی هست که معنایی داشته باشه. معنایی که شما بهش ندادین. سارتر این ایده هارا از طریق یک حکایت در مورد یکی از دانش آموزانش که با یک تصمیم سخت مواجهه شد توضیح داد. این مرد جوان در یک دو راهی زندگیش بود. اون می تونست به نظام در زمان جنگ ملحق بشه و برای یک هدف که بهش اعتقاد داره بجنگه. و او خواست که این کارو بکنه. اون فکر میکرد که کار درستیه اما اون یک مادر پیری داشت که تنها بود و جز او کسی رو نداشت. اگر اون به جنگ میرفت، مادرشو تنها میذاشت و به نظر میرسید که این کار اشتباه بود. پس اون تونست پیش مادرش بمونه و اجازه بده بقیه برای عدالت بجنگن. یا می تونست بره جنگ و مادرشو تنها بذاره و احتمالاً دیگه هیچوقت نبینتش مرد جوان نسبت به هدفش و مادرش هر دو احساس مسئولیت داشت، اما فقط میتونست یکیو انجام بده. علاوه بر این، حتی اگر جنگ هم میرفت، تنها بخش خیلی کوچیکی از یک هدف خیلی بزرگ بود. مشارکتش توی جنک احتمالا خیلی اثرگذار نبود. اما توی کاری اثرداشت که میلیون ها انسانو تحت تأثیر قرار می داد. اما اگر به جنگ نمیرفت، تغییرات زیادی رو تنها در زندگی مادرش داشت.
پس جواب چیه؟ سارتر گفت که نکته کلی این مرد جوان این بود که هیچکس نمیتونست بهش جوابی بده. در حقیقت، جوابی وجود نداشت، تا اون زمانی که یکی از اونها رو انتخاب کنه. هیچ تئوری اخلاقیای نمیتونست در تصمیمگیریش کمک کنه. چون هیچ نصیحتی از هیچ فردی نمی تونست باعث تصمیمی بشه که به طور صحیح معتبر باشه. بنابراین، تصمیمش هرچی که میخواست باشه، تنها یک تصمیم درست بود، که اون رو معتبر می کرد، چون اون تصمیم براساس ارزش هایی که مرد جوان پذیرفته بود تعیین می شد.
افراد زیادی فکر می کنن اگزیستانسیالیسم تصویری کاملاً ویران از دنیا ترسیم میکنه. در حقیقت، فیلسوف و رمان نویس فرانسوی آلبر کامو تا جایی پیش رفته که اینو بگه که معنای حقیقی زندگی چیزیه که شما انجام می دهید تا از کشتن خودتون جلوگیری کنید. اما بسیاری از اگزیستانسیالیست ها با شما یادآوری می کنن که دنیا و زندگی شما می تونه معنی داشته باشه. اما فقط وقتی که شما بهش معنا بدین. اگر دنیا به طور ذاتی فاقد هدف باشه، شما میتونید انتخاب کنید با هر هدفی که میخواهید پر کنیدش. پس، کسی نمیتونه بگه زندگی شما بیارزشه اگر شما مثلا بچه ندارید. یا یک مسیر شغلی پرسود رو دنبال نمیکنید، یا هر استانداردی که والدین شما از اون ها استفاده می کردند، پیروی نکنید. و این کارها نه تنها در مقیاس فردی بلکه در یک مقیاس جهانی کار می کنه اگر دنیا قرار باشه ارزشمندترین چیزها از نظر ما رو داشته باشه، مثل عدالت و نظم، ما باید خودمون این ارزشو بهش اضافه کنیم. چون در غیر اینصورت اون چیزها وجود نخواهند داشت. پس، یک جهانبینی که برای بعضیا غمانگیز به نظر میاد، ممکنه برای سایرین تقریباً هیجانانگیز باشه.
The Subtle Art of Not Giving a F*ck: A Counter-intuitive Approach to Living a Good Life by Mark Manson ISBN-13: 978-0062457714