صدای دردناک دخترک پیچید و بغض در گلویم به اسارت نشست ،فریاد ها و سکوت ها در یک دم خفه ،حرف ها و نگاه ها در لحظه ای بی جان ، کلمات و جملات رها شده
چنگ برداشتم بر روی صورتم ،لباس سیاهی که خاک خورده بود در کمد آویزی اتاق، را پوشیدم و خنده دردناکی بر لب هایم نشاندم،انقدر درد در قلبم خانه کرده بود که دیگر بیحس شده بود!
قدم هایم را آهسته برداشتم و به جلو حرکت کردم ،ترسیده بودم ،ترس از حرف های که قرار بود میهمان گوش هایم بکند و من از الان عزا گرفته بودم،ترس از ویران کردن تصوراتم از او !
قطره اشک سمجی گوشه چشمم لغزید و روی گونه ام را بوسید ،خنده تلخی زدم و چشمهایم را بستم ،میخاستمخیاا باشد ،رویا باشد،توهم زده باشم ،اما واقعیت بود و تلخ!
به چشم هایش نگاه کردم ،به آن مردمک قهوه مانندش،به آرامش بی انتهایم ،هیچ چیزی پیدا نکرده ام ،گشتم اما دیگر هیچ چیزی درونشان مرا صدا نمیزد! نمیدانم ، به دنبال خودم بود!
خودم را درون اون میخاستم ،درون چشم هایش ،درون حرف هایش ،درون احساساتش ،اما آیا میشد ؟
میخاستم لب بزنم بی احساس، منم! اما لال بودم و مرده جان تر از این حرف ها که بتوانم حرفی بزنم
بازو ام را فشار داد ،درد خفیفی احساس کردم اما اعتراضی نکردم ،میخاستم بدانم ته این ماجرا چه میشود؟
اسمم را صدا زد ،بدنم مور مور. شد و میخاستم بگویم دوباره تکرار کن ،دوباره و دوباره اسمم را بر لبانت جاری کن ،دوباره و دوباره بگو تا من از خود بی خود بشم و ندانم ماجرا و سختی هایم چهبوده؟ دوباره صدایم کن تا شاید فراموش کردم همه آن درد ها را ! اما فقط خیره ماندم !
سکوتی بود بینمان ، زمان کند بود،هوا سرد بود،اما نگاهمان سردتر!
لب زدم به سخن و با سختی گفتم ،اگرحرفی ندارید برویم ،برویم عزاداریمان را شروع کنیم !
گریه کرد،قلبم خون پمپ شده را برگشت داد،اشک هایش را می دیدم اما چه میکردم؟
بی احساس بودم؟ نه ،نه ،من همه احساسات خودم را برایش گذاشته بودم ،او نخواست،او ندید
دلتنگ بودیم ،میدانستم هر دومان اگر میشد انقد محکم هم را بغل میکردیم که تا حل شدنمان فاصله ای نباشد
عزاداری شروع شد ! بازو ام را ول کرد و من هم بدون نگاهی به صورت در از خشم و ناراحتی اش برگشتم و به راه خود ادامه دادم! گوش هایم منتظر بود ،منتظر بود بگوید بمان ، نرو اما نشنیدم!
بغض گیر کرده گلویم را بد جور میسوزاند ،بلاخره هجوموحشتناکی به چشم هایم آورد,
پاهایم سست شده بود ،من انجام داده بودم ،من رها کرده بودم،من از دست داده بودم!
دیگر سردتر از آن شده بودیم، سرد تر از باران پاییزی .....
