بدترین خاطرهای که میتوانم درباره فراموشی قسط وام تعریف کنم مربوط میشود به روزی که بر حسب اتفاق همهچیز عالی بود. صبح آن روز مرخصی گرفته بودم و بسیار سرحال از خواب بیدار شدم. شب گذشته به خوبی و به اندازه کافی استراحت کرده بودم. سپس با کمی ورزش و یک صبحانه مفصل روزم را ادامه دادم. در همان لحظه بود که تصمیم گرفتم برای یک روز هم که شده گوشیام را خاموش کنم و کنار بگذارم. این کار را کردم و گوشی را خاموش کرده و در کشو میزم گذاشتم. هوا عالی بود و تصمیم گرفتم که برای قدم زدن به بیرون بروم. نمیخواستم که کسی من را همراهی کند چون حقیقتا از همه آدمها خسته بودم. حتی نمیخواستم صدای صمیمیترین دوستم را بشنوم. نه به این خاطر که از او بدم میآمد بلکه به این دلیل که آن روز حال و حوصله هیچکس را نداشتم و میخواستم در تنهایی با خودم لذت ببرم و فقط و فقط برای خودم وقت بگذارم.
بعد از کمی پیادهروی به خانه برگشتم و شروع کردم به آشپزی کردن. درست کردن یک وعده غذایی که معمولا بیشتر از دو ساعت طول نمیکشد را بیشتر از چهار ساعت کش دادم. با خودم کیف میکردم و لذت میبردم. زرشک پلو با مرغ درست کردم. یک سس گوجه فرنگی معرکه با فلفل دلمهای و گوجه درست کردم که هنوز هم طعمش زیر زبانم مانده. سپس سالاد و بقیه موارد را آماده کرد مو به خوبی از خودم پذیرایی کردم.
بعد از خوردن غذا دراز کشیدم و کمی چرت زدم. اما بعد از این که بیدار شدم، وسوسه شدم که گوشیام را روشن کنم و سری به اینستاگرام بزنم. که البته کار اشتباهی بود و نباید این کار را میکردم. یک جورهایی ناخودآگاه میدانستم که نباید گوشیام را روشن کنم چون روزم را خراب خواهد کرد. آخر این روزها اغلب چیزهایی که از طریق گوشی به ما میرسند، چه یک تماس تلفنی ساده چه یک پست اینستاگرامی، ظرفیت این را دارند که حال ما را بد کنند. منی که در شرایط معمولی درصد قابل ملاحظهای اضطراب دارم را در شرایط بحرانی تصور کنید که چه به سرم میآید. برای همین معمولا لازم دارم که گاه و بیگاه این گونه با خودم خلوت کنم تا کمی روانم و بدنم آرام بگیرد.
به هرحال نتوانستم مقاومت کنم و گوشی را از توی کشو برداشتم و روشنش کردم. تا لحظهای که روشن شد، رفتم روی کاناپه دراز کشیدم. احساس اضطرابم آرام شده بود و فکر میکردم که امروز نباید هیچچیز حالم را بد کند. اما به محض روشن شدن گوشی، صدای نوتبفهایم یکی یکی گوشهایم را لرزاند. من هم بدون اعتنا به هیچکدام از نوتیفها، بلافاصله به تنظیمات گوشی رفتم تا صدای آزاردهنده و تکراری نوتیفم را عوض کنم که انقدر اضطراب وارد نکند. بعد از این که صدای نوتیف را عوض کردم بار دیگر یک پیام دریافت کردم. چشمم به گوشه بالای گوشی افتاده و واژه وام را دیدم. من معمولا آدم فراموشکاری نیستم اما خب برای همه ممکن است پیش بیاید. سررسید قسط وامم بود و من فراموش کرده بودم. حالا خب اتفاق بدی که نیوفتاده بود. خیلی هم زمان از آن نگذشته بود. اما تصور این که بانک به ضامنم زنگ بزند و درباره عدم پرداخت قسط صحبت کند، به شدت آزارم میداد. ممکن است کسی بگوید که من خیلی آدم مغروری هستم و تاب کوچکترین حرف بدی را از جانب هیچکس ندارم. اما این به خاطر اضطراب بیش از حدم است که حتی سادهترین مسائل میتوانند ناآرامم کنند. مثل آن روز که چند ساعت تاخیر در پرداخت کردن قسط وامم تمام یک روز عالیام را نابود کرد و کل لذت را از بین برد.
در آن لحظه بلافاصله از طریق همراه بانکم قسط را پرداخت کردم. اما دیگر حالم خوب نبود. یک روز را مرخصی گرفته بودم که خودم را سرحال کنم. اما بازهم یک اتفاق کوچک ناامیدم کرد و پرم کرد از اضطراب. برای همین #پرداخت_مستقیم_پیمان برای کسی مثل من که به راحتی مضطرب و مشوش میشود، میتواند خیلی مفید باشد.