بی بی گل
بی بی گل
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

می‌خواهم بنویسم: تجربیاتی که به سرپرستی گرفته ایم... اما!

زبانم را باز می‌کنم که بگویم؛ همزمان ندا می‌آید که «نگو»!

عکس زیبا جهت تزئین و نوازش دیدگان شما و همینور جلب رضایت ویرگول!
عکس زیبا جهت تزئین و نوازش دیدگان شما و همینور جلب رضایت ویرگول!


اینجا را با کلمات پرمی‌کنم که دست ‌آخر بنویسم:

خاطرات و تجربیاتِ ما قابل لمس‌ترین دارایی‌هایمان هستند!



هرچند که دیدید آخر را در ابتدا آوردم و خواستم سرتان را درد نیاورم!

ما یا شاید من؛ داریم لقمه‌ها را زیادی دور سرمان می‌پیچیم!

من میتوانم سطرها را پر کنم.

ادبی بنویسم.

خودمانی‌اش کنم.

و در انتها همان جملات بالایی را به خوردتان بدهم!

همانطور که در نگارش داشتیم : مقدمه - بدنه - نتیجه

اما امروز بگذارید حرف‌ها را صریح بگوییم و کشش ندهیم؛ همانطور که اینستا برای استوری‌هایمان
15 ثانیه بیشتر زمان نمی‌دهد و بیایید قبول کنیم ذهن‌هایمان را با سپردن بدست همین‌ها شرطی کرده‌ایم
تا بیشتر از 15 ثانیه حوصله‌اش را نداشته باشیم!

حرف‌های ما نمی‌میرند و تجزیه نمی‌شوند تنها با فراموشکاری ها بدست زمان سپرده می‌شوند

اگر خوب باشد به یاد می‌ماند

اگر بد باشد هم به نوعی خاص به یاد می‌ماند

-که اگر از بدی چیزی به یادگار گذاشته باشیم، خدا به دادمان برسد!-



به اینجا می‌رسم و می‌بینم قلمم نمی‌چرخد تا در باب «تجربیاتی که به سرپرستی گرفته‌ایم...» چیزی بنویسم.

کوله باری را برداشته‌ام که میان زمین و آسمان معلق مانده تا بلکه بر شانه‌ام بگذارمش.

می‌روم تیتر را دست‌کاری می‌کنم «می‌خواهم بنویسم: تجربیاتی که به سرپرستی گرفته ایم... اما!»


نوشتن رسالت عظیم و سنگین و بزرگی‌ست

و خدا را شکر که اینها را می‌دانم!


اگر خواندید این را هم بدانید که «تجربیاتی که به سرپرستی گرفته‌ایم...» را مینویسم.

اما پیش از آن دوست دارم نظر شما را در باب این جمله که می‌گوید:

خاطرات و تجربیاتِ ما قابل لمس‌ترین دارایی‌هایمان هستند!

بدانم.


پس برایم بنویسید

دوستدار شما بی‌بی‌گل...

تجربهنوشتنکمک کردنتجربیات
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید