علیرضاکنعانی هرندی
علیرضاکنعانی هرندی
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

فالِ قهوه ...

عاشقانه
عاشقانه


اولین بار همین جا دیدمش کنار پنجره ی کافه نشسته بود قحوه اش را به آرامی می نوشید و به گلهای رو میز خیره شده بود. آرامش خاصی در چشمانش موج میزد، انگار کاری به هیاهوی آن طرف پنجره نداشت فارق از بی حوصلگی و شتابزدگی های روز مره، همین اولین بار کافی بود تا افسون چشمان بی بدیلش مرا اسیر خود کند.

و چه زیبا بود لحظه ای که فهمیدم وقتی که نیست دنیا برایم خاکستریست، وقتی که فهمیدم جاذبه ی چشمانش دلیل ریختن گاه و بی گاه دلم می شود وقتی ناگاه نگاهمان به هم می افتد و چه زیبا بود وقتی که طعم عشق را چشیدم.

کافه عشق
کافه عشق

این بار اولی نبود که کنارِ پنجره می دیدمش، همیشه تنها می نشست در خلوتی لبریز از حسِ نابِ آرامش، کار هر روزه ام شده بود چند میز آن طرف تر رو به روی میزی که همیشه می نشست منتظر آمدنش می شدم تا شاید یک روز جرأت این را پیدا کنم و خلوتش را برای ابراز علاقه ام به هم زده و میهمانش کنم به قهوه ای دیگر تا شاید در فالِ قهوه اش با من آینده ای روشن و عاشقانه را به تماشا بنشیند.

و چه زیباست اکنون، صبحگاهان که چشم باز می کنم لبخندِ دیوانه کننده اش خواب را از سَرم می پراند.

#عاشقنه

#فالِ_قهوه

عاشقانهفال قهوهویرگولمتن عاشقانهکافه عشق
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید