شیفته ی آداب قدیمی و سنتی ام،به نظرم به اصالت و طبیعت آدمها نزدیکترند.آدابی که هر کدام ریشه در خلق و خوی گرم و منش همراهیمان دارد.
یکی از همین آداب دلچسب، آوردن چای برای میهمان از راه رسیده است،حتی در هرم گرمای بخشهایی از این سرزمین مادری.می دانم چای ایرانی نیست،میدانم ما قهوه خور بوده ایم و قهوه خانه داشته ایم،میدانم دمنوش میخورده ایم...ولی امروز،از یک زمانی تا امروز چای در خانه هایمان و در دلهایمان جا باز کرده است.
چای حالا دیگر نوشیدنی نیست،حلقه ی اتصال است،گاه اتصال زمان،اتصال ظهر به عصر،اتصال شب به صبح،اتصال خواب به بیداری،گاه اتصال دلها،اتصال دوستیها،چای حلقه ی دوستیها را به هم چفت میکند.گرمایش یخ تنهایی را آب میکند و سرد شدنش خبر از پیوند دلها و نگاهها و قطار حرفهای ناگفته می دهد.
سینی چای را که می آوری،انگار همه ی قلبت،همراهیت و سخاوتت را تعارف میکنی. بی راه نیست که در چین که به نوعی سرزمین اولیه ی چای است مراسم چای دارند.
برای ما چای عمری کمی بیشتر از یک قرن دارد ولی انگار این یک قرن و اندی را با قرنهای دور آدابمان آشتی داده ایم و همراهی و خونگرمی همیشگیمان را از پس قرنها بیرون کشیده ایم و به فنجانهای چای گره زده ایم،آنگاه دلتنگیها و تلخیهایمان را با تلخی چای درآمیخته ایم و به شیرینی باهم بودن قندپهلویش کرده ایم،آنچنانکه چای در تنهایی هم طعم همراهی و همگامی میدهد.
شکوفه هوشمندی