غزلی از علی احسانی زاده
پیچید به خود عشق تو تا اینکه غزل شد
آنگاه غزل های تو در شهر مثل شد
بابونه و زنبق چقدر از تو سرودند
تا ماحصل ِ عشق تو کندوی عسل شد
زخمی که به یک بوسه به هم دوخته می شد
از بس که مداوا عقب افتاد دمل شد
در آینه ها بوی تنت مانده به جا از
آن شب که تنت در تن این آینه حل شد
در آخر این قصه قطار آمد و یک آن ...
آن دلخوشی ناب به دلشوره بدل شد
وقتی که تو رفتی همه جا زلزله آمد
اما دل من بود که لبریز گسل شد
علی احسانی زاده
