سینا عباسی
سینا عباسی
خواندن ۱ دقیقه·۶ روز پیش

حس مبهم | سیناعباسی


بعد تو درگیر یک بیماری مبهم شدم
زیر و رو کردی مرا، مانند شهر بم شدم

گونه های تو شبیه سیب لبنان چیدنی‌ست
سرزنش من را نکن گر حضرت آدم شدم!

از همان باری که باریدی حضورت را به من
روی گلبرگ نگاهت مثل یک شبنم شدم

ای که دندان تو قند و خنده ات حلّال غم
تشنه‌ی لب‌های تو آن چشمه‌ی زمزم شدم

فارغ‌التحصیل عشقم ، رشته ام دلدادگی‌‌ست
در علوم عشق ورزیدن به تو ، اعلم شدم !

می‌خرم لبخند هایت ، می فروشم یک غزل
سفره‌ی دل را گشودم، تا سحر حاتم شدم!

تاختی بر من سپاهِ فاتحِ گیسوی خود
سرزمینی بی نشان و خاکِ بی پرچم شدم

زخم هایت بر تنم جاری‌ست اما باز هم
سرفرازم ، گرچه از بار غم تو خم شدم!

بارها خوردم زمین و صد ترک خوردم ولی
قرص و محکم‌تر شدم، هرچند گاهی کم شدم

گم شده «من» در میان «تو»، کجایم برده ای؟
با تنم ، با آینه ، با خویش نامحرم شدم!

شورِ شهر آشوبِ چشمت ، شعله‌ها بر شب کشید
شمعِ شاعرکُش ، به گِردت سوختم، بی‌دَم شدم!

خوب بر خاطر ندارم کی تو را دیدم ولی
بعد آن شاعر شدم ، اندوه را همدم شدم

«حاضرم با شاهرگ تضمین کنم این عشق را»
من که سرتاسر پر ترسم؛ ببین! رستم شدم !

✍️شاعر: #سینا_عباسی


عشق ورزیدنشعرشاعر
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید