منم یک مرد اعدامی که فردا دردسر دارد
چو ماهم ؛ حکم مرگم را به دستانش سحر دارد
دعا کن زلف مشکینت طناب دار من باشد
برعکس من ؛ عزیز من، دعای تو اثر دارد
منم آن طالع شومین که در تفسیر آن گفتند
که هر دم بخت بداختر به او میل ظفر دارد!
منم یک بی نوا ، یاغیِ بی پروایِ مجنونی
که میدانسته عاشق پیشگی خیلی خطر دارد
اگر چه رهگذر بودند بعد از تو هزاران کَس
ولی این قلب من تنها تب تو ، یک نفر دارد
برای گفتگو با چشم هایت باید از اول
دهان از گفتن و گوش از شنیدن دست بردارد
دلم قرص است تنها در کنار قرص سیمایت
تمام قرص ها جز تو برای من ضرر دارد
قفس باز است اما خب ، ندارم میل بر پرواز
در این زندان نمی ماند کسی که بال و پر دارد
خودم از شـوق خودسـوزی روم سوی دلم اما
کجاست عقل خرمندی که من را بر حذر دارد؟
مسیر عشق آسان بود، گر معشوق همدم بود
خدا یاری دهد آن را که تنهایی سفر دارد
دو روزی لانه بر این شاخه ها کردی ؛گذر کردی
درختم من ؛ درختی که به دست خود تبر دارد
میان شعله می سوزد مگر باران؟ نمی سوزد
منم آن شاعری که تا سحر چشمان تر دارد
✍ #سینا_عباسی
#شعر #غزل #شاعر