دیروز یه نفر (انگلیسی زبان) تو لینکدین بهم پیام داد که داره دنبال یه شخص برای همکاری میگرده و منم که مدت ها بیکار بودم، اصلن همیشه خدا بیکار بودم و هیچ وقت نتونستم از حوزه برنامه نویسی کسب درامد کنم (البته بجز یه دوره پایتون که خیییلی وقت پیش منتشر کردم و یه درآمد ناچیز داشت که رایگانش کردم :)
ولی همیشه عاشق تکلونوژی بودم و هستم، تقریبا توی هر زمینه ای که به نظرم جالب بود یه ناخونکی زدم و این باعث شده به قول بعضی ها اقیانوسی به عمق یک سانتی متر بشم (حالا اقیانوس و که همه میگن ولی شما تا حد یه جوب حساب کن)
خیلی وقت ها پیش خودم فکر میکنم چرا نمیرم دنبال یه کاری که بتونم از کاری که ازش لذت میبرم کسب درامد کنم، شاید میترسم، که شاید اون موقع برای پول کار کنم و لذتی که حل مساله برام داره، یا شاید هم نه میترسم که وقتم و رو خیلی بگیره و نتونم کار هایی که واقعا دوست دارم رو انجام بدم (آره البته که کد زدن و حل مشکلات رو دوست دارم اما به نظرم خیلی آدم رو تک بعدی میکنه، شاید من دوست داشته باشم که یه کتاب جدید بخونم اما مشغله اجازه نده ، آره مزخرفه! ولی شاید این حسیه که دارم بعضی وقت ها که ترس برت میداره حتی نمیتونی حالت رو توصیف کنی، قلبت که منجمد میشه، اون لحظه ای که باید تصمیم رو بگیری ... )
یا شاید مهم تر از همه حس نا کافی بودن بهم دست میده، حس میکنم خیلی آدم های خفن تر و بهتری هستند که میتونند همون کار رو انجام بدن (آره این مزخرفه و گفتنش مزخرفانه تر به نظر میرسه)
از اون طرف هم وقتی که از خر شیطون و بلا میای پایین و دو تا رزومه این طرف و اون طرف میفرستی میبینی این قدر شرکت ها دارای ضعف هستند که نگو
بعد با خودت میگی من میخوام خفن ترین و بهترین باشم، این شرکت و این جایگاه که به راحتی مصاحبه رو بدون هیچ اطلاعی برگزار نمیکنه و اصلا یادش میره، اصلا ارزشش رو داره من برم اون جا
شاید من تبدیل به همون تخم عقابی باشم که قل خورده اومده تو لونه مرغا و علی رقم همه استعداد و علاقه ای که دارم نتونم تبدیل به بهترین که بخوره تو سرم، تبدیل به ماهیت و وجود "خودم" بشم!
بذارید جمله قصار بگم : سایه های بلند ترس این قدر بلند میشند تا تبدیل به تاریکی بشن، و این تاریکی برابر با نامیدی و افسردگیست (البته من افسرده نیستم و شاد و شنگول بودن هم تا حدی معروفم )
اما به قول مولانا
نی حدیت راه پر خون میکند/ قصه های عشق مجنون میکند
محرم این هوش جز بیهوش نیست/مر زبان را مشتری جز گوش نیست
هعی
حالا بماند
کجا بودیم ؟؟؟ آها
به خودت میای و میبینی که که میخوای هنرت رو (به قول اسیو جابز : ما هنرمندیم!) بیای و عرصه جهانی محک بزنی و ببینی چی میشه، از شانس خوبت (و البته نیمچه تصمیم های مثبت گذشته منظورمه) برات یه پیام میاد که آقا رزومتو دیدیم و خوشمان آمد. شما هم (البته کلمه بعدی یه دور از جون داره) خر میشید و رزومه رو میفرستید. شما یه دوست خفن دارید که توصیه های اون برای شما خیلی مفید بوده
رزومتون رو میفرستید و با خودتون خوشحالید ...
اووو نه
نههههههههه
چطور ؟؟؟؟
زباااااااااااااااان!!!!!!!!!
بعله عزیزان داستان
یهو یادتون میوفته باید یه فکری به حال زبانتون بکنید
بعد میاید کل روز رو یه دوره زبان میبینید
هی میخواید هول هولکی چیز یاد بگیرید اما این جور چیز ها رو که نمیشه یه روزه اوکی کرد!
همون شب (فردای روزی که رزومه عه (رقیق تلفظ کنید) رو فرستادید ) حدس بزنید چی شد ؟
(جمله مزخرف:خر سوار مورچه شد، خیابان ساری پیاده شد :) هه هه هه (ملو بخوانید))
چی شد ؟ طرف براتون یه لینک میفرسته
یه ربات خر کله میاد باهاتون صحبت میکنه (به قول یکی از معلم هامون) البته شاید با خودتون بگید که خوب شانس آوردی مهدی حرف زدن با ربات که خیلی راحت تره اما، اما، اما امان از دل غافل !
من فک کردم این پروتوتایپ چیزی هست که من باید نسخه اندرویدش رو بزنم!
و دیدم داره سوال میپرسه و بهم آپشن میده
گفت بزن بریم رو بزن
منم زدم
برا تست
گفت زبانت چطوره
منم نرمال مث همیشه زدم داغون که حداقل آسون تر باهام صحبت کنه
بعد پیام داد: مرسی از از همکاری شما بعد تموم
ای خدا
عه
حتی اسم منو هم نپرسیده بود
من هنوز این مربعی که جای نوشتن تکست بود و نمیشد توش چیزی نوشت رو درک نکرده بودم و میخواستم باگ بگیرم از برنامه
گفتم مشکلی نیست
میام ریفرش میکنم درست میشه
اگه ۰٫۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۱ درصد فکر میکنید که ریفرش شد باید بهتون بگم ریفرش شد
اما گفت این لینک منقضی شده
آقا/ خانم من هر تریکی بلد بودم زدم از تور استفاده کردم، بروزر رو عوض کردم، نوچ، نشد که نشد که نشد که نشد
به خودم اومدم و دیدم که چقدر مسخره
آهنگ Lose yourself امینم در پستو های ذهنم پلی شد
بعدش هم آهنگ Numb لینکین پارک
(یه ۳۰ ثانیه ای به فکر فرو میرم، انگار هیچ کلمه ای به ذهنم نمیاد)
راستش نوشتن این پست یه تراپی خیلی خوب بود واسم، الان که تقریبا همه احساساتم رو به عنوان یه درون گرا و با کلی غلط املایی و تحریری نوشتم، حس میکنم الان حالم خیلی بهتره
شاید اگه دل شما هم گرفته، باید بیاید و بنویسید، شاید هم بدوید، این ها خیلی خوبه
یه جمله ای رو تو یکی از پادکست های سهیل علوی شندیدم که میگفت: بچه که بودیم، میخواستیم دنیا رو تغییر بدیم، بزرگ که شدیم دیدم چقدر دنیا ما رو تغییر داد :\
همین امروز چشم به جمله افتاد (منبعش هم میدونم اما نمیگم، چون شاید بعضی ها بگن بابا چقدر متنت پر شده از متن های این و اون) که میگفت: میگفت شکست بخورید، زیاد هم شکست بخورید اما رو به جلو شکست بخورید (برای کور کردن چشم بسی حسود این جمله از مکسول هست (این جمله با چشم های خط شده ، زبان دراز ، بینی دراز چروک افتاده و مو های پریشان تصور کنید ))
من کسی هستم که شکست رو نمیتونم قبول کنم، از یه بازی شطرنج معمولی بگیر تا والیبال (چون گروهیه)
اما متاسفانه درونگرایی (یا هر چیزی که اسمشو میذاری) من سبب شده که این حس خشم برگرده خودم!! (آرررررررره عمو مزخرفه اصن آدما مزخرفن)
قصد نداشتم این همه مزخرف بنویسم (حالا خیلی ها میان میگن مزخرف نیست که ... الان یه عده دیگه ای با دیدن دقیقا همین میان نظرشون رو عوض میکنند و میان میگن مزخرفه!)
خلاصه حالا که دارم مینویسم بذار بنویسم، منو از چی میترسونی ؟
بعد از نگاه کردن به این چشمک زن (همون گوگوری مگوری که نشون میده کجا داری تایپ میکنی رو میگم)
تصمیم میگریم که برم دستشویی!! (الان اگه از بچه های خوابگاه این رو بخونن میرن هوا)
منظورم این هست که به نوشتن خاتمه بدم
حتی نمیخوام این رو دوباره بخونم
چه برسه به این که ادیتش کنم
بذار همینوجوری که کلمات به ذهنم اومدن ، بمونه (تنبلم خودتی)
\ ۲۹ دقیقه بامداد ۱۱ فروردین \
الان شد ۳۰
فعلا
راستی حال و حوصله ندارم عکس بذارم