ندامحمدی
ندامحمدی
خواندن ۲ دقیقه·۱۴ روز پیش

رویای شیرینم رویه مورچه خراب کرد

ای خودم تولدم مبارکم باد

امروز یه روز خاص بود واسم. امروز لز اول صبح یه حس عجیبی داشتم . دلم آغوش میخواست. دلم بوسه عاشقانه میخواست. ساعت که به دوازده شب میرسد یه حس عجیبی دردلم نهاده میشود. توصیفش کمی برایم سخت است شاید انتظار یکی از آن حس ها باشد . چشم هایم راروی هم گذاشتم ومنتظر ماندم تا چشمانم کم کم رو به سنگینی رفت ... احساس سرمایی در بدنم داشتم که یک باره گرمایی ناب به تن وجسمم تزریق شد . از بوی عطرتنش فهمیدم حامده. صداشونازک کرد گفت خانومی من الان خوابه دیگه. ببرم کادوشو بدم به یکی ذیگه. یهو از جاپریدم ولباموبرچیدم وگفتم یکی دیگه غلط کرده با تو . یهوگفت ای جانم حسود میشی جذاب تر میشی ها خانوم خوشگلم . یه جعبه کادویی کوچیک پشتش قایم کرده بود رو گفتم جلوم وگفت خانومم تولدت مبارک باذوق خواستم جعبه رو بردارم وبازش کنم که سریع ازم گرفت وگفت نه نه نه اول بذار بچه هاروبیدارکنم کیک بخوریم بعدش کادوتو واکن

بعدهم رفت کیک وآورد یه کیک خیلی خشگل یاسی با گلای رزسفید روش نوشته بود بمان تاابدویک روز برایم . خیلی ذوق کردم واسش هم واسه کیکه هم واسه تیپ خفن خودش حامدخودش همه چی رو اماده کرد صدام زد منم باذوق رفتم کنار میزی که روش کیک وکادو هاشون بود انگار ازطرف بچه هاهم کادوخریده بود. روشن کرد خواستم فوتش کنم که بردیا ویگانه بلند گفتند مامان اول آرزو کن ومن آ رزوکردم خدایا این خوشی رو از من نگیر بعداز بریدن کیک گفتم خوب اول کادوی کی که .... آخ . آخ پام . انگار یه موررچه کوچولو نیشم زد ومن از خواب پریدم ورویای شیرین تولدم ناتمام موند. چشاموکه باز کردم دیم حامد سرش تو گوشیه وداره فیلم میبینه . اون حتی یه تبریکم نگفت بهم . بچه هام حتی یادشون هم نبود امروز روز منه. ومن امروز به ناحق حتی کلی بدوبیراه وناسزا ازشوهرم شنیدم درصورتی که حقم همون رویای شیرین شب قبل بود نه دعوا وجنگ وجدال امروز ظهر. خدایا هیچکس امروز منو یادش نبود ولی تورو خدا تومنوازیادنبر . تولدم رو به خودم تنها پناه خودم تبریک میگم..

کیکبچه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید