یک هفته بود که نمی تونستم بخوابم وقتی دچار بی خوابی میشی نمی تونی درست فکر کنی ذهنت یا خیلی کند کار میکنه یا تندتر از همیشه
قوطی های نوشابه جعبه های پیتزا نایلون های همبرگر کی اف سی(از نوع ایرانی) روی اوپن ولو می شن ظرف ها تو سینک انبار می شن نمی تونی از روی مبل بلند شی نمی دونی چرا جنونی عجیب و تنبلانه تو رو سفت روی مبل نگه داشته تو کی هستی
با خودت میگی من لجن ته جوبم من تف روی آسفالت ام من یه چرکم زیر ناخن های بلند یه پسر بچه
بی خوابی توهم شدید میاره هیچوقت واقعا خواب نیستی هیچوقت هم بیدار نیستی متحرک ها ثابت هستن و ثابت ها متحرک شب ها تو خیابون ول می چرخی و سیگار می کشی رد سرمای بهمن روی پوستت می مونه و به لرزت می ندازه از رئیس مرخصی می گیری و سوار ماشین میشی بخاری ماشین خرابه یه پژو قدیمی رنگ بژ سرما از لای در بسته هم میاد تو یه لیوان قهوه می خری و تو جاده زیر ابر های طوفانی و تیره ثانیه ها را پشت هم طی می کنی هرچی جلوتر می ری زمان غم و غم و غم دود و بخار بوی نم بارون روی دوشت سنگینی می کنه کم کم خوابت می گیره می زنی بغل جاده قهوه ات رو تموم می کنی و می خوابی عجیبه نه؟ کافئین تو رو خسته کرده
دو هفته از ابتدای سفر گذشته تو کافه های سر راهی و رستوران ها بیدار می شی تو یه دستشویی عمومی تو سمنان بیدار میشی از کتاب فروشی کوچک و خاک گرفته ای چند کتاب می خری جنایت و مکافات بینوایان خوشه های خشم پیرمردها روی صندلی های کوچک کنار کتاب فروشی به تو زل زده اند و چای می خورند هوا سردتر شده ولی نسیم بهاری ملایمی حس می شود از ورای زمان می توانی بهار را حس کنی به زمان فکر می کنی زمانی که به اتکای ساعت مچی ات آن را می شناسی شاید هم هنوز ناشناخته ای تو واقعا کی هستی سوار ماشین نمی شوی از پیرمردها می پرسی کافه ای این اطراف نیست؟ لب چروکیده ای جواب می دهد رستوران منظورته؟ شانه بالا می اندازی و با صدای گرفته ای می گویی حالا هرچی جواب می دهند نه و می خندند بی خیال ناهار می شوی میروی توی ماشین می نشینی و کتاب می خوانی آرام آرام خوابت می گیرد آرزو می کنی جای دیگری بیدار شوی جایی که نه رئیس ات باشد نه آن پیرمردها نه کتاب ها و نه ماشین قراضه آن جایی که زمان به مکان زمان و مکان...
خوابت می گیرد