محسن قاضی زاده
محسن قاضی زاده
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

سبز که باشی کمتر سفر می روی

جاده تو را می خواند
جاده تو را می خواند


به نام خدا


محسن قاضی‌زاده_خرداد 98

از همان بچگی زنبیلِ نان بردن را بی‌کلاسی می‌دانستم. مادرم هر بار می‌گفت زنبیل ببر نان‌ها را خشک نکنی. زنبیل قرمز طرح چهارخانه سوژه هر باره دعوای من و مادرم بود؛ برای وقت‌هایی که نان می‌خواستیم. اگر جنین­وار می­خوابیدم، داخلش جا می شدم. گاهی از زور سنگینی روی زمین می کشیدم. گاهی مخفیانه از خانه می‌زدم بیرون که مادر نگوید زنبیل را ببر. وقتی برمی‌گشتم نان‌های توی دستم سرحال نبودند. اعتراض گونه می‌گفت: زنبیل نبردی؟ هان!

حالا هم برای اینکه بروم سفر، آن‌هم سفری که پرمخاطره باشد، زن و زنبیل با خودم نمی‌برم. همان موقع در دوران بچگی با شلوار و لباس مرتب می‌زدم بیرون. بهم برمی‌خورد که با زیرشلواری بروم. زن و بچه­ی آدم برای بعضی سفرها مثل پوشیدن زیرشلواری می‌مانند. آن‌هم سفر توهَم توهَمی مثل پیاده‌روی اربعین. دست ناموست را بگیری ببری لای جمعیت؛ نه می‌توانی خودت را جمع کنی نه این زیرشلواری همراه را. از این حرف‌ها گذشته برای درویش که آسمان را سقف بالاسر و زمین را فرش زیر پا می‌داند[1]، چگونه می‌تواند _با هیئت همراه_ محقق گرداند؟

پیاده‌روی اربعین وقتی در ذهنم معنا پیدا کرد که بازخوردهای سفرهای دوستان و آشنایان را می­دیدم و می­شنیدم. وقتی می‌آمدند تعریف می‌کردند که از اول مسیر تا پایان راه موکب‌ها به زائر خدمت‌رسانی می‌کنند، کباب می‌دهند، التماس می‌کنند که پاهایت را ماساژ دهند، به‌زور چیزی می‌دهند بخوری حتی اگر تا خرخره خورده باشی، خرما­ی ارده­مالی روی سرشان می‌گذارند و در مسیر می‌نشینند. شب، درِ خانه‌هایشان را باز می‌گذارند و از مسیر زائر جمع می‌کنند برای اسکان. صبح سفره‌ای مفصل می‌اندازند. این‌ها به کنار وقتی ببینند تنها هستی دخترشان را پیشنهاد می‌دهند برای ازدواج. از خودم می‌پرسیدم چقدر دیر مطلع شدم؟ این سفر هرساله بود و من غافل از آن. فقط وصفش را شنیده بودم. هرسال تصمیم می‌گیرم که بروم. خوراکی‌ها و جنبه‌های تفرجی­اش انگیزه‌ام را پررنگ‌تر می‌کند. شاید هم تأثیر گفته­ی معروف «هنرمند در اجتماعات بزرگ شرکت دارد و آنجا دنبال سوژه و حس‌هایش می‌گردد» بود.

امسال یکی از اقوال پیشنهاد پیاده‌روی اربعین داد. ازآنجایی‌که بر اساس کتاب «تیپ‌شناسی مشتری احتمالی در بازاریابی شبکه‌ای» اثر تام شرایتر (ال بزرگ)، من یک سبز هستم. سبزها از مهمانی گریزان هستند. این پیشنهاد سفر از سوی یک فامیل، کم از مهمانی نبود. از آن گذشته سبزها مدام اهل محاسبه و جمع‌آوری اطاعات هستند. وقتی سعید پیشنهاد داد. نشستم دودوتاچهارتا کردم اگر بروم چقدر باید هزینه کنم. یا نه قبل از حرکت چقدر باید خرج کنم. گذرنامه و روادید جمعاً می‌شود چهارصد و پنجاه‌هزار تومان؛ یعنی هنوز پادررکاب نگذاشته‌ام این‌قدر از کف داده‌ام. از آن گذشته یک هفته سر کار نرفتن یعنی پانصد هزار تومان بی‌پول شدن نسب به ماه گذشته که تمام و کمال سر کار بودم و باز آخرش کم آوردم. با برجی هشتصد هزار تومان قسط و اجاره خانه چه کنم. سعید پیامک فرستاد: پول ویزایت با من. جوابم بعد از کلی محاسبه این شد: «سعید عزیز من قرض­هایم زیاد است. یک هفته هم نروم سر کار حسابی از قسط‌هایم عقب می‌افتم.»

اصلاً فکر اینکه بخواهم تنهایی بروم و زن و زنبیل را با خودم نروم به کتم نمی‌رود. فقط کافی است در مسیر پیاده‌روی قرار بگیرم و از کیف و حالم عکس و فیلم بگیرم و بگذارم روی صفحه اینستام؛ بعد از اولین تماس با همسر و دخترم یک خوش می گذره ی معروف دخترم را بشنوم همه سفر از دماغ می‌آید بیرون هیچ، از آن تماس تا پایان سفر و وقتی‌که می‌رسم خانه قِروقهرش را چگونه تاب آورم.

[1] از آموزه‌های من اوامیرخانی


تاریخ نشر: سوم مرداد چهارصد و یک

پیاده‌روی اربعینزن و زنبیلتیپ‌شناسی مشتری احتمالی در بازاریابی شبکه‌ایتام شرایتر (ال بزرگ)سفر
نویسنده رمان «اعترافات یک دائم القصه» از نشر صاد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید