محسن قاضی زاده·۱ سال پیش#جشن_ماهیانهدر خانه ما هر ماه جشن است. در روز خاصی با افتادن اتفاقی هر ماهه؛ جشن می گیریم که این ماه هم به خیر گذشت و بچه ای در کار نیست. مراسم جشن های…
محسن قاضی زاده·۲ سال پیشداستان کوتاه «زرِ مغز»داستانی بر گرفته از تخیل و واقعیت. بعد از مرگ مادربزرگم به سراغم آمد و...
محسن قاضی زاده·۲ سال پیشهر صبح، خورشید را در آغوش می گیرم.هر صبح، خورشید را در آغوش می گیریمتشعشعات نور خورشید آسمان را گرفته است.گویی خورشید هزار برابر شدهآغوش باز می کنم و او را بغل می گیرم. این…
محسن قاضی زاده·۲ سال پیشسبز که باشی کمتر سفر می رویجاده تو را می خواندبه نام خدامحسن قاضیزاده_خرداد 98از همان بچگی زنبیلِ نان بردن را بیکلاسی میدانستم. مادرم هر بار میگفت زنبیل ببر نانه…
محسن قاضی زاده·۲ سال پیشنامه ای به خوش قلب ترین همسر دنیاضریه جان سلام؛مرضیه جان سلام؛رضیه جان سلام؛قلمم را روان می کنم و هر آنچه به ذهنم خطور کرد می نویسم. البته قلم روان کردن مال وقتی بود که با…