در لینکدین گروهی که کارش و درآمدش از راه به قول خودشان تولید محتوای متنی است پوستری طراحی کرده و در صفحهاش گذاشته که میگوید «بسیاری از واژهها در تلفظ عامیانه تغییر شکل میدهند[،] اما استفاده از این تلفظ در نوشتار رسمی درست نیست. واژه[ی] مشما{،} شکل تغییریافته[ی] مشمع است. مشمع به معنی پارچه[ی] آغشته {شده} به شمع و شکل نوشتاری صحیح آن مشمع است.»
صفحهی خودشان است و اختیارش را دارند، اما من اگر بودم در مقام ویراستار آنچه را چایچای در [] نهادهام مینهادم و آنچه را در {} نه. جملهی آخر که کاملاً مهمل است. به شما میگوید «مشمع {...} شکل نوشتاری صحیح آن مشمع است.» هم قوت و فخامت جمله را ببینید و هم ببینید که چه تلاشی برای پوشاندن یک همانگویی کردهاند که «مشمع مشمع است».
بله! حبذا! این همه هوش و ذکاوت از کجا اینجا رسید؟ مگر کسی گفته مشمع مشما است؟ ها! بله. کسانی تلویحا گفتهاند «این» «همان» است. چه کسانی؟ سازندگان پوستر. وگرنه، پارچهای که به شمع میآغشتهاند چه کار دارد به کیسهای نسبتا شفاف که من ماست و شیر و قارچ و شکلات صبحانه را وقت خرید میانش میگذارم (و البته که چه کار بدی میکنم با خودم و محیط زیست بشر و سیاره)؟
چرا جمع باهوشان به چنین گلکاریهایی افتادهاند؟ یک گروه تجاری هستند در دو دستهی اصلی. دستهی اول باید مشتری بقاپند و فروش کنند و دستهی دوم باید تولید کنند که آن دستهی اول آن تولید را فروش کنند.
دستهی اول اگر درسی خوانده باشند (نرفتهام ببینم و بسنجم) مدیریت و امبیای و چنین چیزهایی است یا شاید هم دورههای «چهگونه یکشبه ره صد ساله را رویم؟» باشد، دستهی دوم هم در پاسخی به من مدعی شدند زبان و ادبیات فارسی خواندهاند. باز نرفتم بسنجم و گیرم که چنین باشد.
اما برگردیم به مشمع و مشما. دوباره داستان را کمی مفصلتر مرور کنیم. زمانی برای این که در خیابان زیر باران خیس نشوند، آب از سقف آلاچیق نچکد، و جاهای دیگری که نیاز به یک عایق موقت در برابر آب داشتهاند، شمع را آب میکردهاند و روی پارچه میکشیدهاند تا سوراخهای بافت پارچه را بگیرد و نگذارد آب بگذرد. به این پارچه میگفتهاند مشمع. خب چرا شمع آب میکردهاند؟ در آن بازاری که شمع میفروختهاند، موم نبوده که بخرند؟ قاعدتا چون مادهی خام هم بوده ارزانتر در میآمده. نه؟
خب در واقع همین کار را میکردهاند. در عربی هم به شمع سوختنی (شمع ناسوختنی هم داریم، از عمران خواندهها بپرسید) و هم به موم میگویند شمع. و آن پارچهها را هم با موم میآغشتهاند و موماندود بوده؛ به عربی صدایش زدهاند مشمع.
حالا تقویم تاریختان را چند قرن جابهجا کنید؛ در نمایشگاه بینالمللی ۱۹۳۹ نیویورک، دوپن، شیمیدان فرانسوی از اختراع جدیدش رونمایی کرد که نوعی پلیمر مصنوعی بود که از ترکیبات آلیفاتیک نفت پدید آمده بود. این اختراع از جمله (و اگر به شکل مسطح شکل میدادندش) میتوانست نیازهای شما را به پارچهی موماندود برطرف کند.
فرانسویها اسم این اختراع نو را مینوشتند nylon، اما مشکل نوشتن نبود. قبل از نوشتن، مشکل خواندن بود. آنها اول این واژه را نی تلفظ میکردند (مثل اول «نیست») اما بعد صدایی از خودشان درمیآوردند شبیه صدای گربه در حین نارضایتی اندک. شاید چیزی شبیه «لُم» که هم ل و هم م مطابق دهان گربه شده باشد. یا اصلا کل کلمه میشد شبیه وقتی که پسر عباسقلیخان بخواهد بگوید «نمیخواهم»؛ چیزی شبیه «نیؤُم».
شما باشید، وقتی با این همان کار را میکنید که با پارچهی موماندود میکردید، اسم پارچهی موماندود را به این اسم سخت و عجیب و بیحیثیتی ترجیح نمیدهید؟
در حالی که اگر موسیو دوپن فوقش چند صد کیلومتر آنسوتر به دنیا آمده بود و انگلیسی زبان بود، احتمالا ما هم به آن اختراع جدیدش میگفتیم نایْلِن.
به هر حال، مدتی که گذشت ما عوام بیسواد صناری که هیچ، علمای سبیلکلفت و ریشدراز قابوسنامه خوانده هم دیگر در این اختراع حیرتانگیز اثری از موم و شمع و امثالهم نمیدیدند و گفتن آن «ع» عربی غلیظ آبنکشیدهی آن آخر که از زمان خلافت عباسی تا زمان قاجاریه باعث فخر و مباهات بود که کمکم باعث آبروی آدم میشد و آن قاعدهی «واکهی کشیدهی بلند به جای واکه و همخوان» به کار آمد که مردم به جای «مَع» با «ع» عربی بگویند «ما».
حالا فکر نکنید این از عربینفهمی ما فارسها است. خود عربها هم وقتی خسته میشوند از این کارها میکنند و وقتی سر حال میآیند بر عکس. مثلا اسم بسیاری از شهرها مثل «سامره» گاه آخرش «ـَه» دارد، گاه «ا».
بعد کیسهاش هم شد کیسهی مشمایی، که کمی آسودهتر تتلفظش کردند شد کیسه مشما. سیاهش هم شد کیسهی مشمایی مشکی. که نهایتا بعد از کمی آسودگی زبانی شد «مشما مشکی».
از این داستانها زیاد است. یک زمانی به ریشههای خوراکی مثل زردک و چغندر و شلغم میگفتهاند حویج، یک دلیل الکی هم برایش م
از این داستانها زیاد است. یک زمانی به ریشههای خوراکی مثل زردک و چغندر و شلغم میگفتهاند حویج، یک دلیل الکی هم برایش میتراشیدهاند که اینها محل حاجت است و حوایج خوراکی است. به هر حال بعد از مدتی به اینجا رسیدند که یک ریشهی نارنجی هم به اینها اضافه شد که عینا زردک بود، اما نارنجی بود و زرد نبود. اسمش را گذاشتند حویج فرنگی و یک بار ح را غسل تعمید دادند که ه بشود و یک بار هم آن فرنگی را فرستادند مرخصی. حالا شما عقل داشته باشی و باسواد باشی باید بروی «حویجِ فرنگی» بخری؟
مشکل کجا است؟ چند جا.
۱. اینان تصوری از تغییر تاریخی ندارند. هر چند نایلون و هویج آمده هنوز در عصر پارچهی موماندود و نام عمومی ریشههای خوراکی زندگی میکنند و وانمود میکنند نایلون و carrotes را ندیدهاند. چرا؟ چون فکر میکنند آن طوری در عصر حجر ماندن باکلاستر و باسوادانهتر یا به قول خودشان درستتر و فاضلانهتر است.
۲. اینان تصوری از تغییر زبانی هم ندارند. اگر به اینان باشد باید به هویج بگوییم نوع فرنگی حویج و به نایلون بگوییم مشمع و به حلیم هیچ نگوییم چون عربها قدیم به حلیم ما میگفتند الهلام، حالا دیگر حلیم و الهلام نمیپزند و به ژله میگویند الحلام. به برف هم باید بگوییم وَفرَه و به تلخ هم بگوییم تَخل.
۳. همهی این حرفها چه لزومی دارد؟ نان. میخواهند نان بخورند. وگرنه شما بروید روزنامهی رسمی (آن که دادگستری چاپ میکند و تنها نمونهی رسمی مطبوعات کشور است) را نگاه کنید ببینید به چه زبانی مینویسندش؟ از آن رسمیتر؟ زبان قانون مدنی و دیگر قانونها را ببینید. الان همهی کارها خوابیده چون کیسهی ویرایش گروه دهنفرهی تولید محتوای متنی واژهبان به تن آن متنها نخورده؟ خیر. در واقع مشکلی نیست. اول از زبان فارسی و نوشتنش غول میسازند بعد میگویند خب ما متخصص این غول هستیم بسپاریدش به ما.
۴. دیگر مشکل چی است؟ این متخصصان عالیمقام هنوز فرق زبان گفتاری و نوشتاری را نمیدانند. فرق زبان و نوشتن را هم نمیدانند. فرق خط و رسمالخط را هم نمیدانند و همه را (مثل ماست و قیمه) روی هم میریزند. آن «تغییر در تلفظ عامیانه» (تلفظ عامیانه یعنی چی؟ تلفظ را هم زدید طبقاتی کردید رفت؟ میخواهد بگوید تلفظ بینشان در برابر تلفظ نشاندار، اما هم بلد نیست هم کاسبیش با بحران مواجه میشود) که ازش حرف میزند تغییر در فرم صوتی است، تغییر «مشمع» به «مشما» تغییر بعدی است؛ تغییر در فرم نوشتاری. اما اینان هر دو را یک چیز فرض میکنند. چون نه فرق زبان و نوشتن را میدانند و نه میدانند هیچ یک از این دو صلب نیست اما نگارش از زبان محافظهکارتر است.
۵. نادانستنها را بشمرید:
الف. ناآگاهی از تغییرات و وقایع تاریخی (طرف موم را با شمع یکی گرفته، با چه اعتماد به نفسی هم. چنین خطایی را اگر «مشتری» بکند چه قدر تحقیرش خواهند کرد؟)
ب. ناآگاهی از تغییرات زبانی و به رسمیت نشناختن تغییرات اجتماعی زبان
ج. ناآگاهی از مفهومهای اولیهای مثل زبان، نگارش، خط و رسمالخط و کارکرد هر یک
حالا کنار این نادانستنها آن مسالهسازی قلابی و نانجویانه و مرتزق را هم بگذارید ببینید در چه شرایطی هستید.
اما شما که مثل من بیادب نیستید. (امتحان کنید هر بار و هر جا نشان مردم بدهید که کسانی دارند لباس پادشاه میدوزند بلافاصله شما را به خشونت، پرخاش، بیادبی و اخلاقناشناسی متهم میکنند) به این خیاطان اجازه میدهید سوراخی را که نیست رفو کنند. میگویند به این کیسهی نسبتا شفاف نازک با بافت در حد ادراک آدمی یکپارچه بگویید مشمع. این هم راه حلشان. یعنی به عقل ده نفر متخصص مدعی عقل کل نرسیده که پیشنهاد بدهند «کیسهی نایلونی» یا همان «کیسه نایلون» را جایگزین کنند.
حالا همین حضرات وقتی میروند آبرسان ایو روشه بخرند ای بسا «ژل ایدغاتون پولاپو» یا «مویسچرایزینگ اسکین جل» بخرند و ژل آبرسان کارشان را راه نیندازد.
من کاری با کاسبی آدمها ندارم. اینها که ظاهر محترمی دارند، من آدمهای غیر محترم هم دیدهام و گذشتهام. حرفم این است که وظیفهی شما است که مراقب خودتان باشید نه آنان.