مدرسه را سالهاست باغی میدانیم که در آن کودکان باید در امنیت و آرامش رشد کنند؛ جایی که خطا نه گناه، که فرصتی برای یادگیری است. روانشناسی تربیتی امروز نیز بر همین باور است: رشد، از مسیر رابطه و راهنمایی میگذرد، نه از مجرای ترس و تنبیه.
منع تنبیه در مدارس ـ چه جسمی و چه روانی ـ گامی است به سوی انسانیتر شدن آموزش؛ اما در پس این آرمان روشن، واقعیتی سخت و خاموش جریان دارد.
معلمی که خود زیر بار مشکلات معیشتی و فشارهای اجتماعی خمیده است، تنها چند ساعت در هفته فرصت دارد تا هم درس دهد و هم خلأهای تربیتی خانواده را پر کند. در هر جلسهی کوتاه، باید هم ریاضی بیاموزد و هم زخمهای عاطفی شاگردانش را مرهم نهد. این دوگانگی نقش، همان «تنش نقشی» است که روانشناسان سازمانی آن را سرچشمهی خستگی و فرسودگی شغلی معلم میدانند.
اگر قرار است «منع تنبیه» به حقیقت بدل شود، نباید معلم را در میدان تنها گذاشت. حمایت از او نه لطف، بلکه ضرورتی حرفهای است:
- در سطح کلان: مدرسه باید مأموریت خود را بازتعریف کند ـ نه کارخانهای برای انتقال اطلاعات، بلکه نهادی برای پرورش انسان. تراکم کلاسها باید کاهش یابد و شبکهای از مشاوران و روانشناسان در کنار معلم شکل گیرد.
- در سطح مدرسه: تیمهای حمایت دانشآموزی باید فعال شوند؛ مدیر، معاون و مشاور در کنار معلم بایستند تا بار تربیتی تقسیم شود. زمانبندی منعطف و برنامهریزی واقعبینانه نیز میتواند بخشی از فشار را بکاهد.
- در سطح کلاس: معلم میتواند با تنظیم قراردادهای رفتاری مشارکتی، تلفیق مهارتهای زندگی در تدریس، و استفاده از لحظههای کوچک آموزشی، تربیت را در دل آموزش جاری سازد. اما بیش از همه باید از خود مراقبت کند؛ زیرا معلم فرسوده، چراغی برای دیگران نمیافروزد.
منع تنبیه اگر صرفاً به شعار بدل شود، معلم را بیدفاع در برابر واقعیت میگذارد. اما اگر با حمایت ساختاری، انسانی و عاطفی همراه گردد، میتواند مدرسه را به فضایی بدل کند که در آن هم دانش میروید و هم انسانیت.
معلم ناجیِ همه نیست، اما میتواند برای یک نفر، نقطهی امن و روشنترین خاطرهی کودکی باشد—و همین کافی است تا چراغی در تاریکی روشن بماند.