خوشا آن دل که محرابش تو باشی
خوشا آن شب که مهتابش تو باشی
عشق معمایی گره نگشوه ای هست
خوش آن دارد که راه حلش تو باشی
چه اصراری ست بر درمان درد من
چه خوش دردی که تب و تابش تو باشی
مبپرس از دل خونابه با اشک ترم را
خوش آن رودی که سیلابش تو باشی
مبپرس از بیدلی تاوان عشقی را
سرابی خوش که میرابش تو باشی
چه باک آید دل امید واری را
چه خوش سودا که سهرابش تو باشی
رها کریمی