آن قدر با تو عجینم که انگار تو بودم
از من چه مانده ست ؟ کنون رود سکوتم
در کوچه عشقت زمین خوردم و واپس نکشیدم
رفتی ٬ غزلم سوخت به هم ریخت وجودم
از خاطره هایت همگی دست کشیدم
باری نتواستم و انگار تویی بود و نبودم
تو شاهکار سمفنونی پایانی پاییز بودی
جای خالی لبانت به هم ریخت سرودم
در حاشیه دلم نوشتم خانه ات آباد ولی
سوختم و سخت به هم ریخت غرورم
از چشم افتادم و دمی از خاطر ما یاد نکردی
آن قدر شکستم که به تنهایی خویش پر گشودم
رها کریمی