رها کریمی
رها کریمی
خواندن ۱ دقیقه·۳ ماه پیش

غرورم

آن قدر با تو عجینم که انگار تو بودم

از من چه مانده ست ؟ کنون رود سکوتم

در کوچه عشقت زمین خوردم و واپس نکشیدم

رفتی ٬ غزلم سوخت به هم ریخت وجودم

از خاطره هایت همگی دست کشیدم

باری نتواستم و انگار تویی بود و نبودم

تو شاهکار سمفنونی پایانی پاییز بودی

جای خالی لبانت به هم ریخت سرودم

در حاشیه دلم نوشتم خانه ات آباد ولی

سوختم و سخت به هم ریخت غرورم

از چشم افتادم و دمی از خاطر ما یاد نکردی

آن قدر شکستم که به تنهایی خویش پر گشودم

رها کریمی


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید