رها کریمی
رها کریمی
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

قصه جنون

کاش فاصله مان مثل افق دور نبود

بختمان مثل گره این همه ناجور نبود

دلم از دوی تو ثانیه ای بند نبود

سرنوشت من و تو این گره کور نبود

بی تو شهر فاصله ای با قفس تنگ نداشت

آرزو در چنگ وحشی دل گور نبود

قصه سرخ جنون سرانجام زمین گیرم کرد

سرنوشتم ٬ سنگ تیپا خورده ی رنجور نبود

اشکم گل حسرت شد بر خاک چکید

دل من با هیچ کسی مثل تو محشور نبود

رها کریمی

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید