زیر گنبدکبود
زیر گنبدکبود
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

برای او که هیولای محبوب من است.

اگر کسی از من بپرسد دوست داشتن چه شکلی است قطعا میگویم شبیه انیمه‌های میازاکی. شبیه همان شبحی که قدم به قدم کنارت راه میرود ماسک سفیدش تصویر واضحی از آنچه احساس می‌کند نمی‌دهد، اما کنارت هست در تاریکی‌ها و در مسیرهای ناشناخته... . شاید بیشتر از آنکه واقعا وجود داشته باشه یک احساس درونی باشد. سال‌ها با آن زندگی میکنی‌ فکرش خواب را از سرت بیرون می‌کند اما کلمه‌ای به زبان نمی‌آوری. تو با او ساعت‌ها در تنهایی‌ات صحبت کرده‌ای، او را در آغوش فشرده‌ای و حالا از این خود واقعی و جسمانی‌اش وحشت داری... .

این نگاه میازاکی به کاراکترها را خیلی دوست دارم. برخلاف بسیاری از انیمیشن‌های دیزنی خبری از عشق‌های آتشین و پر سوز و گداز نیست. آنچه اتفاق می‌افتد دوست داشتن است. گاهی حتی به شکل هیولای ترسناکی که کمتر کسی حاضر به کشف آنچه درون قلبش می گذرد است. این جادوی میازاکی است که می تواند حتی از اشباح و کابوس‌ها هم موجودات زیبایی بسازد. گاهی فکر می‎‌کنم اصلا شاید رسالت ما همین باشد. اینکه اجازه دهیم عشق چون جوانه‌ای آرام در قلبمان رشد کند و ما را به سرزمینی دیگر، فرسنگ‌ها دورتر از واقعیت ببرد.

پ.ن: وقتی داشتم قسمت اول متن را می‌نوشتم شعری از براهنی در ذهنم تکرار می‌شد که می‌خواند: بوي دريا مي آمد و عطر ني نهنگان عاشق را نسيم مي آورد و خواستگار که شکل بحر خزر بود پيش آمد ، تمام ساحل و جنگل را به دست داشت...و گريه کرد ...و فرياد زد... شبيه من.

پرم من از تو چنان پر که ديگرم به ديدن جسماني تو هيچ نيازي نيست... .

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید