زیر گنبدکبود
زیر گنبدکبود
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

خانه‌ی دوست کجاست؟

یک: دیشب دوباره رفتم سراغ فیلم‌های کیارستمی . داشتم «خانه ی دوست کجاستـ» را می‌دیدم و فکر میکنم دقیقه 32 فیلم بود که فیلم را نگه داشتم و با دقت به جزییات شخصیت ها نگاه کردم به لباس های بی‌بی خانم فیلم، به دست‌های حنا زده و چروک‌های صورتش ... این تصویر، این اتفاق بی نظیر فقط در فیلم‌های کیارستمی می‌افتد. او فهمیده که بی‌بی خانم هشتاد و چندساله با لباس‌های رنگی و دامن پرچین شمالی‌اش می‌تواند یک اثر هنری باشد... که لازم است پیرمرد کوکری پنجره‌های چوبی منبت کاری شده ی روستا را نشان دهد و بپرسد که من نمی‌فهمم چرا دارند این پنجره های چوبی را با پنجره‌های آهنی عوض میکنند... . این است که من احساس میکنم فیلم‌های او به جای سینما دارند روی پرده ای از زندگی اکران می شوند.

دو: امروز ترم جدید شروع شد. در این سه چهار روز تعطیلی بین دو ترم یک مجموعه شعر از لورکا خواندم که خیلی زیاد دوستش داشتم. اگرچه شعرها سخت خوان بودند اما اولین کتاب اسپانیایی‌ای بود که به دستم میرسید و خدا میداند پیدا کردنش چقدر سخت... کتاب عامه پسند را هم دارم میخوانم که بیشتر از داستان شبیه به دلنوشته‌های شخص افسرده ای میرسد که تصمیم گرفته یک ساعت قبل از خودکشی کتاب چاپ کند. شخصیت ها سیاه و سفید، زیادی اغراق آمیز و یا منفور توصیف شده‌اند. حذف خیلی از دیالوگ‌ها به داستان آسیبی نمی‌زند و در کل خواندن آن برایم بسیار انرژی‌بر بود. اگرچه من هنوز شعرهای بوکفسکی را خیلی دوست دارم.

سه: داشتم کمد را تمیز می‌کردم که وسط چک نویس‌های درس مکانیک سیالاتم چشمم به بیت قشنگی افتاد. احتمالا از آن همه منطق لبریز شده بودم و به دیوانگی و رهایی شعر پناه بردم... . بیتی بود از سعدی بدین شرح:

عقلم بدزد لختی، چند اختیار دانش؟ هوشم ببر زمانی، تا کی غم زمانه؟


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید