زیر گنبدکبود
زیر گنبدکبود
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

هو الحبیب|

-

یک:

صدا زدم... خدا را به تمام نام‌های زیبایش صدا زدم و شب بود و نور ماه افتاده بود روی میز چوبی ام. شب بود و تا سه صبح با عبدالامیر کربلایی خواندم که «یا فارِجَ الهَمّ و یا کاشفَ الغَم» که یعنی ای دلگشای اندوه...که یعنی ای از بین برنده‌ی غم... و روی کاشف الغم تاکید کردم انگار بخواهم به خدا یادآوری کنم که قبل از اینکه لازم باشد یکصدا از او بخواهیم «الْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنا مِنَ النّارِ يا رَبِّ» قرار بوده غم‌ها را بگشاید که منفس الغموم است...

خدا را صدا زدم که یا دلیل المتحیرین» که یعنی ای راهنمایی سرگردانان و مطمینم که خدا شنید...مطمینم حواسش بود که چند وقتی است شب‌ها با دوچرخه ام «سیاوش» می زنیم بیرون... لاین سبز دوچرخه را رکاب می‌زنیم تا رسیدن به بزرگراه...بعد من و سیاوش ماشین‌ها را می‌بینیم که خیلی تند از مقابلمان رد می‌شوند نورهای تیزشان تاریکی را می‌شکند... سایه‌ی درخت‌های توی مسیر می‌افتد روی موهای بیرون زده از شال و من تمام راه را به صدای زنی روسی گوش می‌دهم ... روسی از آن زبان‌هایی است که اصلا دلم نمی‌خواهد یاد بگیرم. در خیالم آهنگ در مورد زنی است که با پرنده ی سینه سرخش در آخرین طبقه ی یک ساختمان بلند زندگی می‌کند و احتمالا دارد برای محبوبی از دست رفته چنین زیبا آواز می‌خواند. دلم می‌خواهد او به روسی بخواند و من به سینه سرخ فکر کنم و رکاب بزنم، تا خود صبح... مامان پیام می‌دهد که دخترم مواظب ماشین‌ها باشی و چند دقیقه بعدش که دخترم دیر نکنی... من به اتاقم فکر می‌کنم به اتاقم در طبقه ی آخر ساختمانی نسبتا بلند و سینه سرخی که هیچ وقت نداشتم.

دو:

صبح‌ها آدم اجتماعی تری هستم مناسب برای رسم نمودارهای مدول و تنش-کرنش، می‌توانم در مورد اثر اتصالات عرضی گوگرد روی انعطاف پذیری تایر ماشین نظر بدهم و باقی روز تا عصر را لابه لای مقاله‌ها در مورد لوله‌های نفت کش بندر امام مطلب جمع کنم اما شب‌ها برای شیدایی است برای عبدالامیر کربلایی، غزلی از قرن هفت و یا «ترسم که اشک در غم ما پرده در شود» وقتی با دیوانگی دوتار سیدخلیل عالی نژاد یکی می‌شود و به این دیوانگی‌هام و سرگردانی‌هام فکر می کنم. چقدر روز و شب‌های این شهر و زبان فازسی‌اش را زندگی کرده‌ام ...

سه:

دلم می خواهد هر ازگاهی خودم نباشم...زنی باشم مقید به زیبایی های زنانه... به برداشتن منظم ابروها و مهمانی های خانوادگی... شب به نیمه رسیده به خدا فکر می کنم به نام های زیبایش و به تمامی چهره‌هایی که در سیاهی چادر پنهان می‌شود و به تمامی چشم‌های خیسی که در تاریکی شب‌ها او را صدا زده اند... کربلایی دعا را تمام کرده با حروف بزرگ می نویسم «هو الحبیب» و لپ تاب را خاموش می‌کنم تا رسیدن صبح وقت بسیار است...




شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید