در دنیایی پر از رمز و راز، جایی که هر گوشهاش به چالش و معمایی پیچیده ختم میشد، شخصیتهای بازی یکی یکی وارد میدان شدند. همه به دنبال گنجینهای پنهان میگشتند که تنها با عبور از چالشهای سخت و دشوار به دست میآمد. در میان همه، دایرکت دبیت از دیگران آرامتر و مسلطتر بود. او لباسی ساده و امروزی به تن داشت و هر چند دقیقه یک بار به ساعت هوشمندش نگاه میکرد. اگر کسی از دور هم او را تماشا میکرد، متوجه علاقهاش به تکنولوژی و گجتها میشد. دایرکت دبیت با قدمهای آرام به طرف مرکز میدان رفت. او میدانست که باید با حریفان سنتی خود رقابت کند تا به گنجینه برسد.
اولین مرحله: معمای پیچیدهی پرداخت
دایرکت دبیت و دیگر شرکتکنندگان در برابر صفحهای بزرگ و شیشهای ایستادند که پر از اعداد و نمادهای ریاضی و صورتحسابهای بانکی بود. داور بازی اعلام کرد: «اولین چالش، حل معمای پرداخت است. هر شرکتکننده باید راهی پیدا کند که این پرداختها را به شیوهای سریع و بدون خطا انجام دهد.»
دایرکت دبیت: «این کار برای من مثل آب خوردنه. دقیقترین پرداختها کار خودمه.»
پرداخت اینترنتی که یکی از بازیکنها بود، با خشم به او نگاه کرد و گفت: «نخیر آقای دبیت، من هم پرداختها رو دقیق دقیق انجام میدم. تازه میتونن چند بار قبل از پرداخت چک کنن که مطمئنتر هم بشن!»
دایرکت دبیت بدون توجه به حرفهای او، با دقت صفحه شیشهای را لمس کرد و در عرض چند ثانیه، همه پرداختها را به ترتیب انجام داد. روی صفحه عبارت «مرحله اول کامل شد» ظاهر شد. پرداخت اینترنتی هم کمی بعد توانست از چالش این مرحله با موفقیت عبور کند اما اسکناس نقدی تا خواست دست بجنباند، وقتش تمام شد.
مرحله دوم: نقشه راه و سرعت عمل
حالا که از چالش اول عبور کرده بودند، شرکتکنندگان باید در مسیری پیچیده و پر از دروازههای امنیتی حرکت میکردند. هر اشتباه میتوانست باعث از دست دادن زمان یا حتی حذف یکی از آنها شود. پرداخت اینترنتی به نقشه نگاه کرد و با تردید گفت: «این مسیر خیلی پیچیده است. چرا کسی دکمهای گزینهای چیزی رو نشونم نمیده تا بفهمم باید چیکار کنم؟»
دایرکت دبیت به دقت هر دروازه را بررسی کرد و با سرعت به سوی دروازهی درست حرکت کرد. هر قدم او مطمئن و بدون تردید بود، مانند کسی که سالهاست از آن مسیر عبور میکند. پرداخت نیز مجبور بود مانند کودکی دنبال او برود چون معمولا نمیتوانست بدون راهنمایی دیگران کاری را پیش ببرد. اسکناس نقدی هم که فکر میکرد باید مانند بانک و ادارهها با صف حرکت کند، پیراهن اینترنتی را گرفته بود و با احتیاط پشت سر او حرکت میکرد.
مرحله سوم: حملهی ناگهانی قبضها
در سومین مرحله، باید با مجموعهای از وامها و قبضها روبهرو میشدند. هر اشتباه در زمانبندی میتوانست باعث شکست در این مرحله شود. صفحه بزرگی از ساعتهای دیجیتال جلوی آنها باز شد.
اسکناس که با ترس به ساعتها و تعداد قبض و وامها نگاه میکرد، نمیتوانست قدم از قدم بردارد. پرداخت اینترنتی هم کلافه و سریع هر کدام از قبضها را پرداخت میکرد و منتظر تایید برای پرداخت بعدی میماند.
دایرکت دبیت با آرامش نگاهی به ساعت هوشمندش انداخت و فهمید پراسترسترین مرحله نیز باعث استرس و نگرانی او نشده است و ضربان قلبش هنوز عادی و دقیق است. او با دقت هر ساعت را تنظیم کرد و بدون کوچکترین خطایی، پرداختها را در زمان مقرر انجام داد.
مرحله نهایی: گنجینه پنهان
حالا نوبت به مرحله آخر رسیده بود. دایرکت دبیت تنها مانده بود؛ سایر شرکتکنندگان یکی یکی حذف شده بودند و فقط او همه مرحلهها را با موفقیت انجام داده بود. به محض نزدیک شدن به گنجینه، صدای مجری پخش شد:
مجری: «تبریک میگم آقای دایرکت دبیت! شما برنده بازی هستید و جایزه بزرگ رو به دست آوردید!»
دایرکت دبیت با لبخند به گنجینه نگاه کرد و تا خواست آن را بردارد، دست بزرگی او را از روی صفحه بازی برداشت!
سهیل: «وای! عجب بازی فکریای ساختن! خیلی باحال بود. اصلا انگار واقعی بود!»
محمد: «آره. کاش جدی جدی واقعی بود تا من سر هر قسط و وامی اینطوری بدبختی نکشم!»
هر دو کمی در سکوت و هیجان به صفحه و مهرههای بازی خیره شده بودند و به این فکر میکردند که چطور میتوانند همچین چیزی را در واقعیت نیز عملی کنند. ناگهان هر دو با هم فریاد زدند: «پیمااان! پیمان میدونه چیکار کنه!!»