در این بخش میخواهم درباره یکی دیگر از مرهم های افسردگی بنویسم.
راستش را بخواهید گاهی تحمل زمان سخت است. انگار که به پای عقربه های ساعت زنجیر فولادی وصل کرده اند. هر عقربه جان میکند که حرکت کند.
گاهی اوقات ما گرفتار روز ها و شب های کش دار هستیم. انگار یک نفر دارد این بازه زمانی را با دستش میکشد که طولانی شود.
گاهی این 24 ساعت برای مان اندازه 365 روز یک سال، ماجرا برای چشیدن دارد.
گاهی همین گردش ساعات یک گرداب میشود. که ما گرفتار آن، به دور خود میچرخیم. انقدر که بعدش سرگیجه بگیریم و تا ساعت ها در گوشه ای بالا بیاوریم.
گاهی زورمان به ساعت هایمان نمیرسد. او جلو میرود ما نمیتوانیم. او حرکت میکند ما نمیتوانیم. او به پیش میرود ما نمیتوانیم. انگار که با آخرین دانه جان خود روی زمین افتاده ایم و حرکت ماه و خورشید را میبینیم.
گاهی اوقات دلم میخواهد زمان را متوقف کنم. از این 24 ساعت، یک شکاف پیدا کنم و از آن شکاف به بیرون بروم. جایی که بعد از ساعت هفت، دیگر هشتی نباشد.
گاهی اوقات دلم میخواهد جلوی سرعت زمان را بگیرم. عقربه ها را متقاعد کنم که کمی آهسته تر. اینجا منی هست که زورش به زندگی با این سرعت نمیرسد.
میخواهم بگویم این کلنجار رفتن ها با زمان در دوران افسردگی، شاید هم در بسیاری از دوران های زندگی، بسیار طبیعی است.
ولی همین زمان، همین عقربه هایی که دوست داریم برویم با مشت به صورت شان بزنیم که کمی آهسته تر حرکت کنند؛ یا همین عقربه هایی که گاهی دلمان میخواهد یقه شان را بگیریم و روی زمین کشان کشان ببریم شان که زودتر حرکت کنند، مرهم های ما هستند.
گاهی تنها معتمد ما هستند و ما باید برای درمان افسردگی به قدرت شان اعتماد داشته باشیم.
گاهی رنج هایی پایشان به زندگی ما باز میشود که هیچ راه نفوذی ندارند. که تنها سلاح ما برای تعدیل آنها همین گذر زمان است.
زمان هر چقدر که گاهی لج مان را در می آورد ولی یکی از بزرگ ترین التیام دهندگان رنج های ماست.
یک جمله ای هست که میگوید زمان خودش همه چیز را درست میکند. زمان به راستی قدرت همچین کاری را دارد.
زمان، گنجایش قفسه سینه مان را برای تحمل رنج ها زیاد تر میکند.
زمان، چهره واقعی اتفاقات مجهول زندگی مان را آشکار میکند.
زمان، گره های کور تر از کور زندگی را برای مان شل تر میکند.
زمان، ما را بزرگ تر، عاقل تر و باتجربه تر میکند. که اگر تا دیروز با یک گلوله تا مدت ها روی زمین از درد و خونریزی به خود میپیچیدیم ولی الآن با تانک هم روی زمین نمیفتیم.
برای بهبود افسردگی باید به خودمان زمان بدهیم. که اگر الآن در جایی هستیم که هر ثانیه اش برابر هزار سال نوری است ولی زمان که بگذرد جفت و جور میشود.
برای تعدیل رنج هایمان باید به قدرت زمان ایمان بیاوریم. زمان قدرت حل خیلی چیز ها را دارد.
برای التیام درد هایمان باید این بازه زمانی را برای خود محترم بشماریم. همین بازه زمانی که بودن در آن بسیار زحمت دارد.
گاهی انقدر جرم و حجم رنج هایمان زیاد میشود که دیگر فردایی برای خودمان نمیبینم. که من با این رنج ها چگونه امشب را سحر کنم؟ ولی فردا هست. فردا و فردا های بعد آن، همه هستند. و ما در یکی از همین فردا ها حالمان خوب است. که برمیگردیم و به همین دورانی نگاه میکنیم که حتی برای یک ثانیه بعد خود توانی نداشتیم.
به من اعتماد کنید. من این فردا ها را دیده ام. این پیشگویی، درست از آب در می آید.
و قبل رفتن این را هم بگویم که در بخش قبلی یک چیزی را جاساز کرده ام. امیدوارم حوصله تان بکشد که بروید و پیدایش کنید. چیزی بسیار مناسب و هم قد و اندازه حس و حال نوشته قبلی که آن را میتوانید اینجا بخوانید :)
ادامه دارد...