ویرگول
ورودثبت نام
نادیا
نادیا
نادیا
نادیا
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

آینه،توهم با من بمیر

به آن نگاهی سرد انداختم.از او خوشم نمی‌آمد.راحت بگویم،از آن موجود پلید و بی‌مصرف متنفر بودم.اما کنجکاو بودم که به چه روزی افتاده.در آن لباس سیاهش،بیشتر از همیشه لاغر بنظر می‌رسید.پوست زرد،چشم گود افتاده و لاغری بیش از حدش آن را شبیه یک اسکلت از یونان باستان کرده بود.به آن می‌خندیدم،احمق فکر می‌کرد اگر موهایش را بزند خاطرات از مغرش می‌رود.یا فکر می‌کرد اگر با یک تیغ روی بدنش حکاکی کند واقعا می‌میرد.او حتی جرعت مردن را هم نداشت.سعادتش هم همینطور.او لیاقت مرگ را هم نداشت،بهتر بود آنقدر در اتاق تاریکش زجر بکشد تا کامل نابود شود.

آن خودکشی های ناموفق،باعث شده بود که حتی اتاقش هم به او باور نداشت،کُمُدی که داخلش تیغ بود به او میخندید و مسخره‌اش می‌کرد.طناب گوشه ی اتاقش به او غر می‌زد.نگاهی به ساعت کردم،11:59بود.انگار فقط یک دقیقه دیگر مانده بود به یک اقدام مسخره ی دیگر.تک تک عدد های رو ساعت اسمش را داد می‌زدند و می‌گفتند:بمیر،بمیر،بمیر،بمیر...

اما صبر کن...

اگر من قرار بود بمیرم،آن اینه ی بداخلاقی که همیشه به دنبال یک نقص در من بود تا آن را شفاف و بزرگ نشانش دهد،آن اینه ای که هیچوقت از من راضی نبود و من را تحقیر می‌کرد هم باید بمیرد.یا اگر انقدر از من متنفر بود،خودش مرا بکشد،اما او هم بمیرد.

سرش داد زدم و دعوایش کردم بخاطر آنهمه ظلم.با لگد به دلش ضربه زدم،خورد شد.خندیدم... بلند تر از همیشه خندیدم.در این دوسال اولین باری بود که انقدر بلند میخندیدم.

اگر من با مردن این آینه انقدر خوشحال شدم،هنوز مشکل از من است یا این وسیله های بدجنس؟

من باید بمیرم یا آنها؟

غمگینشاید
۱۱
۳
نادیا
نادیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید