Ra'na.mo
Ra'na.mo
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

چالش‌کتابخوانی‌طاقچه: پاستیل های بنفش?

اگر چالش کتابخوانی طاقچه رو دنبال کرده باشید، میدونید که موضوع این ماه کتاب‌هایی بود که سن و سال نمیشناسند یعنی کتاب های کودک و نوجوانی که حتی بزرگ‌ترها هم دوستشان دارند!

از این لیست چند کتاب خونده بودم و ایندفعه قرعه به نام پاستیل های بنفش افتاد که اتفاقا خیلی وقت بود قصد خوندنش رو داشتم.

این کتاب توسط رمان نویس آمریکایی، کاترین اپلگیت نوشته شده که یکی از مجموعه‌های او ۳۵ میلیون نسخه فروش داشته! خود کتاب پاستیل های بنفش نیز دو جایزه‌ی کتاب کالیفرنیا و یانگ هوژیر را برنده شده.

اگه بخوام خلاصه‌ای از کتاب بگم؛ داستان درباره‌ی یک بچه‌ی کلاس پنجمی هست به نام جکسون. جکسون در یک خانواده‌ی ۴ نفره، با خواهر، مادر و پدرش زندگی میکنه و البته یه خرگوش هم دارند. اما ماجرای اصلی این است که این خانواده وضع مالی ـ اقتصادی خوبی ندارند و همین شروع ماجرا می‌شود... شخصیت اصلی داستان، جکسون، با اینکه یک بچه است اما نظریه‌ای دارد که همه چیز باید منطقی و واقعی باشده. همین باعث میشود که خیلی درگیر مشکلات و زندگی خانواده‌اش بشود تا اینکه یک روز یک گربه‌ای میبیند و انگار بقیه اون گربه رو نمیبینند... بله این گربه دوست خیالی جکسونه! و به نظرم داستان از اینجا مهم می‌شه که باید خودتون بخونید.

من نظر های متفاوتی درباره‌ی این داستان دارم... اول اینکه داستان روان، خوش‌خوان، و کم‌حجمی بود در حدی که میشد به یه نصفه روز خوندش، به‌نظرم این برای این رمان یه نکته‌ی مثبت بود. ولی خب حقیقتا خود کتاب اونقدر به دلم ننشست :) بقیه‌ی کتاب های لیستِ طاقچه بیشتر قابلیت این رو داشتند که توی هر سنی خونده بشند و باز هم به دلت بشینند... کتاب پاستیل های بنفش پتانسیل زیادی در این موضوع نداشت. اول کتاب هم که اصلا به دلم ننشست ولی رفته رفته انسجام بهتری پیدا کرد ?? توی بخش دوم کتاب هم اونقدرا هم حضور دوست خیالی پررنگ نبود... و نویسنده به فرعیات بیشتری پرداخته بود.

درباره‌ی خود شخصیت جکسون هم به نظرم کلاف بعضی وقتا از دست نویسنده در میرفت و ما یه بچه رو نمیدیدم که بزرگونه حرف بزنه... یه ادم بزرگ رو میدیدم که این شخصیت پردازی رو برای من مقداری مصنوعیش کرد؛ با اینکه بخش حقیقی، دانشمند و دنبال علم و تحقیقِ جکسون رو دوست داشتم.

فارغ از این‌ها کتاب جملات جالبی هم داشت، مثلا یه جا جکسون اشاره میکنه که: ''جوری شده بود که دیگر خود خدا هم برای زندگی ما سری از تاسف تکان میداد و عذرخواهی میکرد.'' این جمله هم ته مایه‌ی طنز داشت برای من و هم خیلی عمیق بود :)

یا یه جمله‌ی شاید حقِ دیگه: '' توی طبیعت به این میگند هرکی زورش بیشتره، زنده میمونه. نخوری، میخورنت. نکشی، میکشنت!''?

و دوست‌داشتنی ترین بخش هم برای من بخش‌هایی بود که دوست خیالی قصه میومد و به جکسون میگفت هروقت که ناراحت باشی من میام... کاشکی ما هم به دورانی برمیگشتیم که دوست خیالی میومد و غمامون رو کم کم میبرد، یا تسکین میدادمون :)

من توصیه میکنم اگر اطرافتون بچه‌ی ۸ تا ۱۰ ساله دیدید این کتاب رو بهشون کادو بدید... به احتمال زیاد یکی از بهترین کتاباشون میشه چون داستان خیلی به اون سن و حال و هوا میخوره. و اگر هم خودتون با سن بالاتری توی این سبک قصه‌ها دوست دارید که راوی یک پسربچه باشه، از احساساتش بگه و با دوست خیالیش حرف بزنه خوشتون میاد.

این کتاب رو از طاقچه میتونید بخونید⇩

https://taaghche.com/book/78001







پاستیل‌های بنفشکودک و نوجوانچالش کتابخوانی طاقچهرماندوست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید