ویرگول
ورودثبت نام
حیرتِ جان
حیرتِ جان
خواندن ۴ دقیقه·۵ ماه پیش

عشق حقیقی یا آرمانی خیالی؟! مسئله این است!

ما معمولا عاشق کسی میشویم که فکر میکنیم او کامل است. اما در واقع، عشق ورزی به کامل بودن خودمان و تصویر برتری که از خودمان داریم، باعث ایجاد تجربه عاشق شدنمان میشود ، نه کمال آن دیگری.

یعنی چه ؟ یعنی من عاشق فردی که در روبه رویم ایستاده نیستم، بلکه عاشق صفاتی هستم که در حال حاضر در خودم ندارم ولی باور دارم که "او" واجد این صفات است.

چرا عاشق صفاتی هستم که ندارم؟ چون هر انسان معتاد است به اینجا نبودن ، فرار کردن از آن چیزی که هست و فرار کردن از احساساتی که در پس این نوع از بودن، در او پدید می آید. هر انسان از رویارویی با خویش گریزان است چرا که ژرفنای درون خود را هراسناک میبابد. پس در ذهن خودش تصاویری دگرگون و درخشان از خودش میسازد و بجای ارتباط گرفتن با خودش و دیدن اعمال و گفتار و افکارِ در جریانش ، تصاویر ذهنی "من" را میبیند . تصاویری که منِ مطلوب و کاملِ او هستند نه خود او. کمالی که او ، امید رسیدن به آن را در زمانی دیگر،مکانی دیگر، نحوه زندگی ای دیگر و در رابطه با فردی دیگر درمیبابد نه قبول آنچه که هست!

انسان که در ناخودآگاه خود، متوجه شکاف بین "آنچه که هست" و "آنچه که میخواهد باشد" ، پی برده است ، پس در برقراری رابطه ، و به طور ناهشیارانه، دست به انتخاب کسی میزند که به کامل بودن او باور دارد و با حضور آن دیگری در زندگی اش ، احساس کافی بودن و کامل بودن دارد. این درحالی است که خودِ همین انسان است که "کامل بودن" را معنا ، و برای خویش تعریف میکند. و در همین لحظه است که باید از خود بپرسد : چرا به خودش گفته که "او" خاص ، متفاوت و کامل است؟ کامل بودن نزد خویش چه معنایی دارد؟ محبوب من چه ویژگی هایی دارد که من از حضور او در زندگی ام حس کامل بودن و کافی بودن میگیرم؟

ما که در رویای به "کمال رسیدن" به سر میبریم و با یافتن محبوب خاصمان، فکر میکنیم که به کمال و خوشبختی دست یافته ایم، به او بی حد و حصر عشق می ورزیم؛ غافل از اینکه عشق ورزی ما به دیگری، عشق ورزی به "خودِ نداشته مان" است. عشقی که منتظریم او به ما بدهد، عشقی است که تا آن لحظه ، خود به خویشتن ( با پرورش ندادن خلقیاتی که او در خود داشت و من تا آن لحظه آن ها را میخواستم اما نداشتم) نداده بودیم. بدهی ای که با پرورش دادن خود در مسیر کمال و "شدن" و عمل کردن، میبایست زودتر از اینها به خود بازمیگرداندیم. در میانه های رابطه که همه چیز کمی دگرگون میشود ، ممکن است فواصلی در میان ما و او پدیدار شوند. فواصلی که برای ما خطرناک اند، تهدید به حساب می آیند و ما را به هم میریزند چرا که ما را از حس کافی و کامل بودن خود و زندگی ، دور میکنند. فواصلی که گاهی اوقات، ما با تقلای بسیار ، سعی در پرکردن آن داریم. و آن هنگام که تلاش میکنیم تا در رابطه برای اتصال به او ، تماس بگیریم، پیام دهیم و خود را در آغوشش غرقه کنیم، صرفا تلاش میکنیم تا خود را به خویشتن مان ، خویشتن رویاهایمان، نزدیک کنیم. غافل از اینکه " او" خودِ ماست. <<باوری که ما به دیگران و معشوقمان داریم ، فاش میکند که کجا دوست داریم به خود باور داشته باشیم.نیچه>> <<انسان چنین است، دو چهره دارد: نمیتواند بی آنکه به خود عشق بورزد، دیگری را دوست بدارد. در حقیقت آنچه از معشوق خود دوست میداریم ، تاثر خودمان و دست آخر وجود خودمان است. کامو >> .

به همین خاطر است که در دوران فراق ، فکر میکنیم که تکه تکه و شکسته شده ایم درحالیکه این تصوراتمان از خودمان و دیگری است که میشکند. رنج میبریم چون نیمه تکامل یافته مان را از دست داده ایم و این در حالی است که قبل از حضور او هم ، وجودمان برای آنچه که از ما میخواست : شکاف "آنچه که هستم" و "آنچه که دوست دارم باشم" اما خواستار رسیدن به آن و عمل کردن به آن نیستم، دلگرفته و تنها شده بود : تنهایی و جدایی، از جهان و طبیعتی که حاصل جدایی از اصل خویشتن است : جدایی از امیال و خواسته هایمان.

حضور یافتن معشوقی در زندگی ، از او جدا شدن و درد فراق او را چشیدن، تحفه ای است که زندگی در اختیار هر کس قرار نمیدهد. تنها و تنها درد فراق است که ما را متوجه خودمان و آن چه که میخواهیم باشیم میکند.

عشق ورزیکمال طلبیفراقحقیقتاصالت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید