ویرگول
ورودثبت نام
رویا پرداز
رویا پردازهیچ چیز جز کلمات راز های من را نمی دانند!؟
رویا پرداز
رویا پرداز
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

من و تو ... تو ... من .....من و تو

روز های زیادی گذشته ... هم از من و هم از تو

هنوزم می تونم دوست داشته باشم ؟ حتی با فاصله ..! حتی با درد ! حتی اینجوری ؟

می دونی قبلا .. اون روزا توی دنیا فقط یه تو بود و یه من .. ولی حالا خیلی چیزا بین این تو و من رو در بر گرفته ... حالا انگاری من وتو که باهم قدم میزنیم سایه ی من از خودم هم بلند تر شده ..‌ حالا بین من و تو فاصله هست درد هست و همچنان عشق هست ... من بزرگ تر شدم (اسمت) نه اون قدری که بتونم به خدا برسم اما قدری هست که نبودند رو باور نکنم و در بودنت زندگی کنم و بالا ترین حد عشق رو تجربه کنم یعنی عشق بدون حضور جسم .. سخته و گاهی دلم هیچی جز آغوش تو رو نمی خواد که من و تو خودت گم کنی .. اما با همه ی اینا من به ملیون ها چیز فکر میکنم که نی شد شرایط حالا رو بدتر کنه و ملیون ها اتفاق خوب هم وجود داره مثل ملیون ها ستاره که تو کهکشان هاست ... بزار مثل خودت ساده و رک بگم ..‌شاید تمام این سطری که نوشتم برای اینکه بگم دلم برات تنگ شده ... واقعا دلم اونقدر کوچیک و تنگ شده بود که نمی تونستم یه لحظه ام نفس بکشم ..‌ نمی دونم بالاخره کی نوبت رسبوت من و تو میشه ... ولی مطمعنم که تو ام الان احساسم میکنی حتی اگه نه دونی ... من تو رو حتی از خودتم بیشتر دارم با وجود این فاصله ... با وجود این درد ... با وجود این غریبگی که از سوی من آشنا تر از آشنایی ... و من مطمعنم برای تو بهمون غریبه ی آشنا میشم ... من تو رو حتی از خودتم بیشتر دارم چون تو توی قلب منی و چی بالا تر از این ... عشق حتی تو فاصله ام نفس می کشه.. مقل یخ نت کشیده توی یه قطعه طولانی ... و تو برای من همیشه یه موسیقی بودی .. قطعه ای که بار ها و بار ها مادرش کردم .. بار ها خوندم و نوشتنش و بارها از بینمش فرار کردم ... پس نیازی نیست از زندگیت بکی من تو رو بارها خوندم و تمرین کردم .. من تو رو زندگیت کردم

تجربه عشقعشق
۲
۰
رویا پرداز
رویا پرداز
هیچ چیز جز کلمات راز های من را نمی دانند!؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید