قتل عشق
به اشک فتاده نامت در کاسه ی چشم
از شب آخر به تاصبح چشم در چشم
زلف تو برباد و من خسته ام از بیداد
می شکست خم ابرو و فرو خورده ام تا بامداد
خم است چهره و دل پژمرده ام از فردا
ندانم حال و بي احوال شده ام گدای گدا
تولدت مبارک مادر ماری که مرا چون مسیح زنده کردی دراین وادی پایان