به دست پینه بسته زخم وطن
به کول زده غصه ی تنهاوطن
هرکه می رسدمیزندبراودشمن وطن
دوست نیش زبون و دشمن خنجرکین وطن
دشمن قریب پشت میز میبرد سراوبابغض وطن
شعیب بازاری میندازه تکه نان خشک کف دست وطن
قدوسی وطن میخواهد ثروت جان کارگر کاش برای وطن
روشن فکران خودپسندپشت نقاب غرور تیغ براین ریشه ی وطن
همه سنگ می زنند علی کارگر را در راه وطن
دوست سوار سمند و دست درزلف معشوق برای حسرت کارگر وطن
خدا حکم بریده سنگ زیر آسیاب باش کارگر ایران وطن