آرهام پالی
خواندن ۱ دقیقه·۱۶ روز پیش

شمس العماره

گاه باید بی تامل رفت

درورای سایه بی صدا رفت

گاه در اوج خسته دلی بیدل شد

درپشت نفس ها باز عاشق سفر شد


به طلوع دگر شیر شرر شوم

مه بلند و بید خزان جوان شوم

گه از این خانه به دالان شوم

سفره ی دل ز برگ و شکر شوم

خال دل اسپید ز خط ضمن شوم

به کوچ مرغ عشق هزاره چمن شوم

گوی ما چه بر اسفار جهان

ذی قیمت اگر جام جوان

برد از هوش نام روان

بر این سو گل اسباب جنان

حالیا غفلت از این کام زمان

کشته ی غمزه نه ز عیان


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید