به نغمه ی خون پژواک صدا
شکست حد انتظار بال جزا
می ناب عمر کوتاه بیصدا
پرستو زلف غم مده در رسا
تو آزادی ایران کهن بی نوا
لخت و عریانی دختر بی ثنا
ورد ما اشک و آه بی سرجدا
کشته ی پشت دیوار شهرخدا
چاله ی آب و نون پر ز قبا
پرستو ناله ها مرده در صدا
غبطیان فتاده در زرق و برق خدا
کاغذ تا کرده روزگار ناموس خدا
پرستو دنگ مده بیصدا
نه حکم زن زندگی است
نه زندگی حکم آزادگی است
زن ایرانی زندگی مردگی است
پول بی ناموسی شرمندگی است
من زینب زن رهاشده در سرما
جعبه های کوچک آدامس دستان مرا گرم خود کرده
ترمینال جنوب تهران
مادر کورشده و پدر ازکارافتاده
من زن مطلقه بی پناه در زمستان
من گواه زخم دل این زنم .
به غیرت ایرانی بودنم
شرافت دست کاری که مزد خود بخشید
شرافت اش خرید
ایران من