محمود اعتماد که به به.آذین شهرت دارد. در سال ۱۳۲۰فعالیت هنری و فرهنگی خود را شروع کرد. داستان مهره مار در سال 1344 در مجموعه داستان کوتاه منتشر شد. در داستان مهرهمار گلنار و اوستاجعفر، زوجی از طبقه متوسط هستند که زندگی را با کار کفشدوزی میگذرانند. به.آذین در داستان مهرهمار همانند دیگر داستانهایش از نمادها و افسانهها بهره گرفتهاست تا نتیجه گیری مطلوبی نیز داشته باشد. نمادهایی مانند: «مار، زن، مهرهمار و... » که پیرنگ داستان را کامل کردهاست.
گلنار زنی ۱۹ساله است در پی یافتن سرگرمی برای ارزشمند شدن زندگی و وقتی که در خانه بیهدف میگذراند به دنبال بچهدار شدن است. اما قسمت با او همراه نیست، بارداریهایی که تا بهحال چهارماه بیشتر طول نکشیده بودند. به.آذین نقطه بحث برانگیزی را در اواسط داستان با ما در میان میگذارد. پرده افکنی از ضربالمثلی که در کوچه و بازار سالها از آن استفاده میکنند.
«فلانی مهره مار داره» مهرهمار و فریفتگی
عزیزکردهای که کسی دلیلی برای این عزیز بودن پیدا نکردهاست. پیدا نکرده یا نخواسته ببیند. مار در افسانههای گوناگون تفسیرهای متفاوتی دارد. به.آذین در داستان از مار به عنوان نمادی در افسانههای آدم و حوا و جمع کننده سکه و ارزش اندوزی بهره میبرد. قسمت «طمع» مار را در پی «نهاد» انسانی به رخ میکشد. مار خوش خط و خالی که دربرابر زنی حاضر میشود. به او سکه های اشرفی میدهد. اعتمادش را جلب میکند و در انتها برروی تن ظریف او چنبره میزند.
به.آذین در طول داستان چندباری سوالی را در ضمیر ناخودآگاه ما جای میگذارد؛ «دیگر بیش از این چه میخواست» گلنار زنی است جوان که به دنبال سرگرمی میگردد اما هدف مشخصی در زندگیش ندارد برای
سرگرمی هرچیزی را امتحان میکند. بیکاری و بیهدفی آدمی را به هر سمت و سویی میکشاند. ماری خوش خطوخال و سکههای طلای اشرفی بهترین نماد برای اثبات این فرضیه است.
ضربالمثلها تقابل بین نهاد و فراخود است.
زنی که فریب سکههای طلای اشرفی را میخورد. به آنجهت میگویم فریب، که هرلحظه از زندگی روزمرهاش در پی آمدن مار زیبا و سکههای طلایش تغییر کرد. او که هرچیز را برای همسر خود تعریف میکرده و نظرش را میخواست اما با دیدن سکههای اشرفی هم آن را و هم خواستهی دیگرش یعنی بچه دارشدن را از یاد میبرد. و روزی نه چندان دور مار را همچون معشوقی و خویشتنی دیگر در آغوش خود میفشارد.
به.آذین برای نشان دادن واقعیتی کاملا انسانی مرد خانه، نشان میدهد که اوسجعفر نیز که در پی زنش از خانه همسایه وارد خانه خود میشود. بر پای کیسههای اشرفی چنبره زده و چنان شیفته آن هفت سکه میشود که زنش را همانجا در مقابل چشمان همسایه میگذارد.
سکههای اشرفی یا «ثروتی» و مهرهمار یا «شهوت» که در روزگار نقش بسته در داستان، انسانها را در هر سن و موقعیتی به خود جلب کردهاست. برق سکهها چشمانشان و عقلشان را در لحظه کور میکند. به طوری که همه چیز را فراموش کنند.حتی نراندن ماری خطرناک که نزدیک شدهاست و قصد دارد برروی قفسه سینهات چنبره بزند. و یا نراندن همسایهای که زنت را با پیراهنی نازک افتاده برروی زمین ببیند. برداشتن مهرهمار از روی تن بیجان گلنار که محبوبیت بین دوستان و آشنایان، بهتر شدن وضع مالی و... را به همراه دارد. در اینجا چندسوال به وجود میآید:
چه چیزی که انسان را به نابودی میرساند؟ کمبودهای ذهنی او؟ یا کمبودهایی کاملا دنیایی و مادی؟
انتهای داستان این مار افسانهای عمل خودش را کامل میکند و از روی تن سرد گلنار کنار میرود همچون اخراج حوا و آدم از بهشت. مهرهای را به نشانه برروی گودی سینه زن به جای میگذارد. بهایی که شیفتگی زبان و تن خمور مار در پی دارد و نتیجه آن همراه با تعداد اشرفیهای بیشتر این است که دنیای معنوی مادرانه یا دنیایی انسانی را محو میکند.
به.آذین در داستان مهرهمار برخلاف دیگر داستانهایش که در به کار بردن توصیفات شاعرانه بیش از حد اصرار می ورزید، به موجزترین و باکیفیتترین حد داستانی خود رسیدهاست. انگار که افسانهای را شیوا و روان شنیده باشید.
میتونید این داستان رو از مجموعه داستانی «هشتادسال داستان کوتاه ایرانی-جلد اول» بخونید و در کنارش با هم گپی بزنیم.