هیچ تا حالا شده به دومینویی که شروعش کردی فکر کنی؟ به سلسله اتفاقاتی که ناگهانی روی سرت خراب میشن. هیچ شده فقط یکم، یکم به آینده فکر کنی؟ به این که چه چیزایی رو داری آماده ی قربانی کردن میکنی؟ به این که برای " چی " داری قربانیشون میکنی؟ هیچ تا حالا شده...
" به دومینویی که شروعش کردی فکر کنی؟ "
دومینوی اتفاقات رو به موقعیتی اطلاق میکنم که تو جز خواسته ی خودت چیزی رو نمیبینی، و این یعنی معمولا بدونِ این که خودت بخوای دستت به دومینوی اول خورده. دومینو متوقف نمیشه، مگه تو بخوای! نمیتونی حدس بزنی که چقدر ممکنه ترسناک باشه. هیچ چیزی پنهان نمیمونه، و گاها هیچ بخششی ابدی نیست. جز توهمِ امیدِ واهی که تمامِ دریایِ عمیقِ چشمت رو در بر گرفته، هیچ چیز ابدی نیست، و ابدیت اون تاریکی در دومینو خلاصه میشه.
" هیچ تا حالا شده به دومینویی که شروعش کردی فکر کنی؟ "
دومینو چیزی نیست که خودت چیده باشیش، نه، تو فقط شروعش میکنی، تو فقط اتفاقی ( شاید اتفاقی... ) دستتو میزنی بهش. قرار نیست هیچ چیز اون طوری که تو می خوای پیش بره، مگر تنها خواسته ی تو این باشه که دومینو رو بندازی! گاها هر دومینو به چیزایی وصله که نمیتونی ببینیشون، دوستات، هر چیزی که ممکنه واست مهم باشه، بذار رو راست باشم:
" خودت! "
ساده ست، لطفا بایست، خواهش میکنم، فقط چند قدم راه نرو، یکم وایسا و نگاه کن، فقط... فقط یکم به جلوتر نگاه کن، باور کن اینکه فقط بایستی و نگاه کنی، دومینو رو متوقف میکنه. التماست میکنم برای چند لحظه به خودت بیا، برو بالا، برو جایی که خوب بتونی ببینی... . خوبه، حالا تو...
" به دومینویی که شروعش کردی، فکر کردی! "
چطور میتونی جمش کنی؟ اول یه نفس عمیق بکش و از مسیرِ باد دور شو تا عرقِ سردی که داری خشک بشه. حالا بشین و فکر کن، اون خواسته ( دومینو ) واقعا چیزی بوده که میخواستی؟ خب معلومه که میگی آره، ولی اگر انقدر شجاعت داشتی که برای چند لحظه متوقفش کنی، یعنی به این قضیه شک کردی، و باور کن همین برای قدم اولت کافیه. یادت باشه گاها تو به سمتِ خواسته هات نمیری،
" خواسته هات تو رو به سمتِ خودشون میکشونن! "
و خب میدونی، این نوع خواسته ها معمولا بردنِ مدالِ المپیک نیستن، این دسته از خواسته ها معمولا، خودت میدونی دیگه، نه؟ اگه دومینویی توی زندگیت داری الان به یادش آوردی، جلویِ چشماته، داری میبینیش، و الان خیلی ساده میتونی دومینوری بعدیو شروع کنی، ساده ست:
" دوباره اتفاقی دستتو بزن بهش! "
سختش کردم؟ ساده تر میگم:
" خودتو گول بزن! "
من قضاوتت نمیکنم، هر چیزی درست یا غلط رو خودت میدونی، ولی حواست به دومینویی که ممکنه هر چیزی رو فدا کنه باشه، چیزایی که گاها، ممکنه روزی به یاد بیاریشون، اونم وقتی داری توی دریایی غرق میشی که تویِ نقشه ی زندگیت اسمشو گذاشتن:
" حسرت "
حسرت؟ خیلی خوش شانسی اگه یه روزی بتونی حسرت بخوری، این یعنی توی اون دومینو خودت فدا نشدی، هر چیزی که دوست داشتی رفته، حالا تویی، میتونی باز از اول شروع کنی، همیشه میشه باز از اول شروع کرد، ولی من میگم:
" آو بیخیال، بعد این همه مدت؟ باز از اول؟ "
نمیدونم! تویی و انتخابت! آو راستی قبل اینکه در رو ببندم اینم بهت بگم، دومینو یه جایی اون زیر قایم شده، پشتِ چشمات، پشتِ چشمای قشنگت که دریایِ نیلگونِ حقیقتی هستن که فراگیرِ تاریکی شدند، من که میگم، حیفه، از همه چی که بگذریم، اون چشما حیفن... .
شب و روزگار خوش
وحید ح زرقانی.